ناودانی
جملاتی از کاربرد کلمه ناودانی
چو باران بدی ناودانی نبود به شهر اندرون پاسبانی نبود
کرد پیغامبر مگر روزی گذر ناودانی گل همی در زد عمر
همیگفت گر ناودانی بجای ببینی و گر گربهای در سرای
ز جبین زعفرانی کر و فر لاله گویم به دو چشم ناودانی صفت سحاب گویم
میان زمره عشاق سیف فرغانی چو بر کناره با مست ناودانی خشک
خاموش ولی به دست تو چیست باران آمد تو ناودانی
از آن بر بام عشقت پاسبان است که در عالم ندارد ناودانی
سرشک دل نکند تا سرای تن ویران نهادم از مژه بردیده ناودانی چند