معنی کلمه سنن در لغت نامه دهخدا
سنن. [س ُ / س َ / س ِ ن َ ] ( ع اِ ) راه پیدا و گشاده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). راه. طریق. سبیل. ( ناظم الاطباء ). راه روشن. ( مهذب الاسماء ). سُنُن. ( منتهی الارب ) : و بر آن قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. ( کلیله و دمنه ). || روی زمین. ( ناظم الاطباء ). || جهت راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنُن ُ. ( منتهی الارب ). || روش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روش. رسم. طرز. طور. طریقت. منوال. ( ناظم الاطباء ). سُنُن. ( منتهی الارب ).
سنن. [ س ُ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ سنت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پرورد
گفتا یکی مودت دین و یکی سنن.فرخی.او رسول مرسل این شاعران روزگار
شعر او فرقان و معنیهاش سرتاسرسنن.منوچهری.سیرت و کردار گر آزاده ای
بر سنن و سیرت احرار کن.ناصرخسرو.ایا متین بتو بنیاد ملکت توران
ایا قوی بتو پشت و پناه دین و سنن.سوزنی.کارها بر سنن استقامت و وفق ایثار و اختیار منظم گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و برهان این معنی آن است که بعد از رحلت قاآن ، امور جهان از سنن استقامت منحرف شد. ( جهانگشای جوینی ).
- اهل سنن ؛ پیروان سنت :
نوازنده اهل علم و ادب
فزاینده قدر اهل سنن.فرخی.