سنجیدن

معنی کلمه سنجیدن در لغت نامه دهخدا

سنجیدن. [ س َ دَ ] ( مص ) ( از: سنج + یدن ، پسوند مصدری ) با جزو اول از ریشه سج یا سک ، سختن به معنی وزن کردن چیزی را با ترازو و جز آن مقایسه کردن و برابر کردن.( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). وزن. ( منتهی الارب ).وزن کردن. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). کشیدن. سختن. زنة. ( منتهی الارب ). اندازه گرفتن. اتزان. توازن. موازنة : ولکن دوازده درهم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. ( حدود العالم ).
بیابیم و دل را ترازو کنیم
بسنجیم و نی زور بازو کنیم.فردوسی.سدیگر بقپان بسنجید سیم
زن بیوه وکودکان یتیم.فردوسی.این سزایی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجد. ( تاریخ بیهقی ).
کاتبت را گو نویس و خازنت را گو که سنج
ناصحت را گو فزای و حاسدت را گو گداز.منوچهری.نسنجد نزد تو یک پر پشه
گرش همسنگ این گیتی گناه است.مسعودسعد.بقسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.خاقانی.گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کند
لیک نسنجد بدان زیرک زر عیار.خاقانی.تو این چشم که داری برکن تا در ترازو بسنجیم گر برابر آید چشم از آن تو بود. ( سندبادنامه ص 311 ).
|| ارزیدن. لایق بودن. لیاقت داشتن. برابری کردن. ارزیدن :
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.فردوسی.یکی داستان زد سوار دلیر
که روبه چه سنجد بچنگال شیر.فردوسی.چه سنجد بداندیش با بخت تو
به پیش پرستنده تخت تو.فردوسی.بدین یال و گردی بر و گردگاه
چه سنجد بچنگال او کینه خواه.اسدی ( گرشاسب نامه چ یغمایی ص 53 ).سر چه سنجد که هوش می بشود
تن چه ارزد که توش می بشود.خاقانی.جانهای پاک بازان خون شد در این بیابان
یک مشت گندم آخر در خرمنی چه سنجد.عطار.گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی.حافظ. || برابر بودن. معادل بودن :
باز عدوی تو بهراسد ز کبک تو
کوه مخالف تو نسنجد بکاه تو.فرخی.زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته بخلوتگه راز آمده ای.

معنی کلمه سنجیدن در فرهنگ معین

(سَ دَ ) (مص م . ) ۱ - وزن کردن ، اندازه گرفتن . ۲ - ارزش چیزی را تعیین کردن . ۳ - چیزی را با چیزی مقایسه کردن .

معنی کلمه سنجیدن در فرهنگ عمید

۱. اندازه گرفتن.
۲. چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن.
۳. [قدیمی] وزن کردن.
۴. [قدیمی] برابر کردن.

معنی کلمه سنجیدن در فرهنگ فارسی

وزن کردن، اندازه گرفتن، مقایسه کردن، برابرکردن
( مصدر ) ( سنجید سنجد خواهد سنجید بسنج سنجنده سنجیده سنجش ) ۱ - وزن کردن . ۲ - اندازه گرفتن . ۳ - ارزش چیزی را تعیین کردن . ۴ - مقایسه کردن چیزی را با چیزی .

معنی کلمه سنجیدن در ویکی واژه

از پهلوی سنجیدن، از نیا-هندو-اروپایی -ḱenk* (آویختن). همریشه با سانسکریت (śaṅkate) शङ्कते و کردی سه‌نگاندن / sengandin.
وزن کردن، اندازه گرفتن.
ارزش چیزی را تعیین کردن.
چیزی را با چیزی مقایسه کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه سنجیدن

عرض دادن جنس خود بر مردم بالغ نظر در ترازوی قیامت خویش را سنجیدن است
غمهای جهان، جمله بهم سنجیدند کاری بغم دگر ندارد غم تو
گرامی گوهران را می کند بی وزن، سنجیدن که یوسف در ترازو بیشتر از چاه می لرزد
نگیری تا اجازت، از تأمل لب ز هم مگشا گران کن پله مقدار خود از حرف سنجیدن
چو سنجیدند اعمالش ز هر سو تهی بد نامه‌اش ز اعمال نیکو
سخن بس به پیرایه آراستند خود از بنده سنجیدنش خواستند
هم کواکب را بسنجیدند با میزان علم خط و محور مرکز و قطب و مدار و مستقر
چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن
اطلاعات متقابل نقطه‌ای (به ویژه در نوع اطلاعات متقابل مثبت آن) به عنوان "یکی از مهم‌ترین مفاهیم در پردازش زبان‌های طبیعی " توصیف شده‌است؛ این مفهوم بر اساس گرایشی تأکید می‌کند که بهترین روش برای سنجیدن ارتباط بین دو کلمه این است که مقایسه تعداد وقوع همزمان آن‌ها در یک متن چقدر بیشتر از چیزی است که ما پیش از این انتظار داشتیم به‌طور تصادفی ظاهر شوند.
جناب عشق بلند است ای حکیم برو کجا به وهم توان این قیاس سنجیدن
قول و فعل و شنیدن و دیدن به موازین شرع سنجیدن
اسمومتر دستگاهی است که برای سنجیدن فشار اسمزی مایعات به کار می‌رود.
وی به دقت، نظم و سنجیدن امور در کارها معروف بود و می‌توانست میان کار سیاسی و کار نظامی و امنیتی هماهنگی کامل ایجاد کند. آصف شوکت توانسته بود با برخی از نیروهای نظامی جدا شده از نظام سوریه گفتگو و ارتباط برقرار کند و آنها را نسبت به بازگشت به ارتش سوریه قانع کند که در نتیجه اقدامات وی بحران شهر زبدانی در سوریه خاتمه پیدا کرد.
آینده نگری تقریباً معادل لفظ تدبیر است. تدبیر به معنای بررسی کردن عواقب کارها و مصالح را سنجیدن و بر طبق آن عمل کردن است.