معنی کلمه سمن بر در لغت نامه دهخدا
سمن بر ویس کرده دیده خونبار
زمان هم رنگ خون آلود دینار.( ویس و رامین ).سمن بر بسر اندر آورد خم
سوی کاخ شد شادنزدیک جم.اسدی.تا بجهان خوشی است و کشی ای صدر
خوش زی و کش با سمن بران خوش و کش.سوزنی.پرده بر روی سپیدان سمن بر ببرید
ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید.خاقانی.صعب تغابنی بود حور حریر سینه را
لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری.خاقانی.کنیز کاروان بیرون شد از در
برون برد آنچه فرمود آن سمن بر.نظامی.سمن بر غافل از نظاره شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.نظامی.