شامت

معنی کلمه شامت در لغت نامه دهخدا

( شآمت ) شآمت. [ ش َ م َ ] ( ع مص ) شئامت. مأخوذ از شآمة عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتنگاس ). شومی و بدی.( فرهنگ نظام ). بدبختی. بدفالی. رجوع به شآمة شود.
شآمة. [ ش َ م َ ] ( ع مص ) بدفال شدن بر کسان. ( از ناظم الاطباء ). بدفالی. و بوسیله «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آورد. ( از اقرب الموارد ).
شامت. [ م ِ ] ( ع ص ) شادی کننده به غم دشمن. ( از اقرب الموارد ). کسی که در بلیه دیگری خوشحال باشد. ( فرهنگ نظام ). شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی. ( آنندراج ). ج ، شُمّات و شوامت.
شامة. [ م َ ] ( ع اِ ) خال. ( منتهی الارب ). نشان سیاه در بدن. ( از متن اللغة ). نشانه سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن را با خال یکی دانسته اند ولی برخی دیگرمیان شامه و خال فرق گذارده اند به این معنی که شامه نقطه کوچکی است مساوی با پوست بدن و خال گوشت سیاه دانه مانندی است برآمده که اغلب بر روی آن موی روید.( از اقرب الموارد ذیل شیم ). || رنگ مخالف که در مجاورت رنگ دیگر قرار گیرد. ( از معجم البلدان ). نشان مخالف رنگ بدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از آنندراج ). ج ، شام و شامات. ( اقرب الموارد ذیل شیم ). || شترماده سیاه : ما له شامة ولا زهراء؛ نه ماده شتر سیاه دارد و نه سپید. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || کلف در ماه و آن لکه ای باشد بر روی ماه. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سیاهی بر میان ماه. کَلَف. ( مهذب الاسماء ). || نقطه ای که بر چشم افتد. ( یادداشت مؤلف ).
شامة. [ شام ْ ] ( ع اِ ) قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند. ( فرهنگ نظام ). حاسه بویایی. قوة الشامة. ( اقرب الموارد ). بینی. ( ناظم الاطباء ). شم ادراک بویها. ( از اقرب الموارد ). قوت بو کردن. ( آنندراج ). یکی از حواس پنجگانه که بدان بوها را درک کنند و محل آن در بینی باشد. این حس بوی اشیاء را بوسیله سلولهایی که در پوست مرطوبی قسمت علیای درون بینی قراردارد تشخیص میدهد و برای آنکه حس بویایی ایجاد شود باید ذراتی از اجسام بودار متصاعد و روی پوست مزبور بنشیند. احساس شمی وقتی با احساس لمسی همراه گردند بوهای تند ( مانند بوی آمونیاک و بوی سیر... ) را حاصل میکنند. برای ایجاد احساس شمی و رساندن بوی اشیاء احتیاج به تماس مستقیم با اشیاء بودار را ندارد. حس شامه از این جهت مانند باصره و سامعه نزد حیوانات عهده دار خدمت مهمی است زیرا آنها را از بسیاری مخاطرات و امور دیگر پیش از مواجهه آگاه میسازد و در چگونگی رفتار آنها تأثیر کلی میبخشد. توسعه این حس در حیوانات پست زیادتر است تا در موجودات عالیه و در انسان مخصوصاً خیلی کم است زیرا دقت و وسعت احساسات سمعی و بصری بشر او را از یاری شامه بی نیاز داشته و این حس نزد او مجال پرورش پیدا نکرده است. ( از روانشناسی دکتر سیاسی ص 86 ). || ( ص ) زن بوکننده. ( ناظم الاطباء ). || ابن شامة الوذرة؛ کنایت از پسر زانیه باشد که در مقام دشنام گویند. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شامت در فرهنگ معین

( شآمت ) (شَ مَ ) [ ع . شآمة ] (اِمص . ) شئامت ، بدبختی ، شومی .

معنی کلمه شامت در فرهنگ فارسی

( اسم ) شومی نکبت بدبختی بد فالی
یا شئامت ماخوذ از شامه تازی بمعنی بد فالی و شومی و بدیمنی و نکبت .

جملاتی از کاربرد کلمه شامت

رسد نخست به زور آوران شامت ظلم که پیشتر ز نشان خیزد از کمان فریاد
گیرم سفرکامت دهد خورشیدسان نامت دهد یک صبح تا شامت دهد از خاوران تا باختر
گرفتمت که گرفتی همه ممالک شام چه سود ملکت شامت چو نیست سفره چاشت
صبر با جان کسی لطف کلامت نگذاشت تاب در هیچ دلی زلف چو شامت نگذاشت
تابع امرت فلک بنده ی خلقت ملک هندوی شامت غلام رومی روزت اسیر
وجه بامت منال قیصر و خان خرج شامت خراج خُلخ و جاج
تا روزگار باشد در روزگار باشی مسعود صبح و شامت فرخنده سال و ماهت
بچین زلف چو شامت نمیرسد دستم نسیم زلف تو از مشک ناب میجویم
نشاط آنکه از تو رمیدن گرفت که شامت سپیده دمیدن گرفت
سر زلف تو شام است و رخت صبح مبارک باد شامت با صباحت