معنی کلمه سلوک در لغت نامه دهخدا
- حسن سلوک ؛ خوش رفتاری.
- سوء سلوک ؛ بدرفتاری.
|| ( اِ ) راه. طریق. سبیل. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
در سلوک کعبه جان چرخ زرین کاسه را
از پی دریوزه جای کاسه گردان دیده اند.خاقانی.طی مکان ببین وزمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره یکساله میرود.حافظ.- راهی سلوک :
سراپرده زد شاه بر دشت دوک
سپاهی چنان گشن و راهی سلوک. فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2766 ).|| آئین. قانون. طریقه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || وضع. رسم. طرز. || عادت. رفتار. روش. ( ناظم الاطباء ).
سلوک. [ س ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 715 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورودخانه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
سلوک. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ابل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 145 تن سکنه است. آب آن از رودخانه مهاباد. محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).