سعتر

معنی کلمه سعتر در لغت نامه دهخدا

سعتر. [ س َ ت َ ] ( ع اِ ) دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. این لغت را به این معنی در کتب طبی بصاد نویسند تا بشعیر ملتبس نشود و گویند عربی است. ( برهان ). پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی مفسده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج کرم و رافع تخمه و عفونت غذا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گیاهی است که بزلف خوبان تشبیه کنند و فقرا از آن نان خورش سازند و خشک کرده و بدواً بکار برند و به فارسی آویشن گویند و در کتب طب بصاد نویسند تا بشعیر مشتبه نشود. ( غیاث اللغات ). درختچه ای است بنام آویشن یا سعتر که بین جهرم و عباسی یافت میشود. ( جنگل شناسی ص 281 ). آویشن. ( مهذب الاسماء ): سعتر فارسی و سعترخوزی از هریکی چهار درمسنگ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه سعتر در فرهنگ معین

(سَ تَ ) [ ع . ] (اِ. ) مَرزِه ، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود.

معنی کلمه سعتر در فرهنگ عمید

گیاهی بیابانی، دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود، مرزه، اوشه، اوشن، کالونی.

معنی کلمه سعتر در فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی ۴ تا ۷ سانتیمتر و به عرض ۲ تا ۳ سانتیمتر است . ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است . رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر .
دوایی است که آنرا اوشه گویند گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هر دو میباشد .

معنی کلمه سعتر در ویکی واژه

مَرزِه، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ‌های ریز و گل‌های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می‌رود.

جملاتی از کاربرد کلمه سعتر

ای سعتری بتی که چو با مشگ سعترند با روی تو بتان دلارای سعتری
پوشیده‌گلبرک طری در زیر زلف سعتری گویی روان مشتری در جرم‌کیوان پرورد
فرج را بند از گلو کن کز زنان سعتری فارغ است آن کس که قوت او ز نان و سعتر است
چون نهد در زن خدا خوی نری طالب زن گردد آن زن سعتری
در کوی ما، که مسکنِ خوبان سعتری‌ست از باقیات مردان، پیری قلندری‌ست
زسنبل کلاله ساز زگل گوشواره کن بسوسن کنایه گوی بسعتر اشاره کن
وصلت فانی ننماید بقا زن نشود حامله از سعتری
که هست این عروسی به مهر خدای پریچهرهٔ سعتری منظری
آراسته سرای تو همچون بهار چین از رومیان چابک و ترکان سعتری
تخت تو تاج آسمان، تاج تو فر ایزدی حکم تو طوق گردنان، طوق توزلف سعتری