معنی کلمه سریت در لغت نامه دهخدا
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق
کاین دو ز صد سریت و لشکر نکوتر است.خاقانی.رجوع به سَریّة شود.
سریت. [ س ُ ری ی َ ] ( ع ، اِ ) سُرّیَّة : یک دختر را جغتای بسریتی مخصوص کرد. ( جهانگشای جوینی ). و مجالست با کنیزکان و سریتها مجلس خاص. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 91 ). و فرمان شد تا حرمهای خلیفه را بشمارند هفتصد زن و سریت و یکهزار خادم بتفصیل آمدند. ( جامعالتواریخ رشیدی ). هولاکوخان خواتین و سریتان بسیارداشتند. ( جامعالتواریخ رشیدی ). رجوع به سریة شود.
سریة. [ س ُرْ ری ی َ ] ( ع اِ ) ( از: «س رو» ) کنیزی که برای جمع و تمتع باشد و این معرب است به لفظ سِر که به معنی جماع باشد. ( غیاث ). گفته اند مشتق از سر است و گفته اند مشتق است از سرور. ( از اقرب الموارد ). آن کنیزک که از زن پنهان دارند. ج ِ سراری.( مهذب الاسماء ). کنیزک فراش. ( صراح اللغة ) ( از منتهی الارب ) : مر او را هزار زن بوده سیصد آزاد وهفتصد سریه. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان به دیدار او آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256 ). و از جمله اسباب تجمل دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند و از سریه یا مطربه یا خدمتکار. ( فارسنامه ابن البلخی ص 103 ).
سریة. [ س ِرْی َ ] ( ع اِ ) تخم ملخ. لغة فی سروة. ( منتهی الارب ).