سرند. [ س ِ رِ ] ( اِ ) ریسمانی باشد که طفلان در ایام عیدها و جشنها از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. ( برهان ). رسنی است که در ایام اعیاد دو سر آن را بر شاخ درخت بسته طفلان در آن نشینند و باد خورند و آن را سابور و کازو هم خوانند. ( آنندراج ) ( جهانگیری ). در مؤید رسنی که در بازیها از پا آویزند. ( رشیدی ). || فنی باشد از جمله فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را بعربی شغزبیه خوانند. ( برهان ). آن است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و به تازی شغزبیه خوانند. ( رشیدی ). || لبلاب و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانندو به این معنی با ثانی مفتوح نیز به نظر آمده است. ( برهان ). عشقه که بر درخت پیچد و خشک کند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || جل وزغ. و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده به هم رسد. ( برهان ). جامه غوک. ( رشیدی ) ( جهانگیری ). سبزه روی آب که آن را جامه غوک خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ریسمانی باشد که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین بنشیند تا آدمی یا جانوری که پای در آن میان نهد آن شخص بسوی خود کشد و او را بگیرد. ( برهان ). ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و زیر خاک پنهان سازند و سر دیگرشخصی بگیرد و در کمین نشیند تا جانوری در آن پای نهد بعد از آن بسوی خود کشد و او را بگیرد. ( رشیدی ). سرند. [ س َ رَ ] ( اِ ) غربال که بدان جو و امثال آن بیزند. غربال سیمی درشت چشمه برای بیختن خاک و غله. ( یادداشت مؤلف ). نوعی از غربیل که چشمه های آن گشاده بود و بیشتر با وی خاک بیزند. ( ناظم الاطباء ). سرند. [ س َ رَ ] ( اِخ ) نام پسر پادشاه کابل بود که در دست تورگ کشته شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : که ناگه جهان بگذرد بر سرند کشد نیز هرچ از بزرگان سرند.اسدی.بد او را یکی پور نامش سرند که زخمش به پولاد بد چون پرند.اسدی ( از آنندراج ). سرند. [ س ِ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه مصعبی شهرستان فردوس.دارای 502 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات ، پنبه ، زعفران است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ). سرند. [ س َ رَ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 694 تن سکنه. آب آن از رودخانه سرند. محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
معنی کلمه سرند در فرهنگ معین
(سَ رَ ) (اِ. ) ۱ - غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند. ۲ - نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند. (س رَ ) (اِ. ) ۱ - تاب ، ارجوحه . ۲ - ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد. ۳ - فنی است از جملة فنون کشتی گیری و آن چن
معنی کلمه سرند در فرهنگ عمید
۱. حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند. ۲. فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند. نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود. * سرند کردن: (مصدر متعدی ) بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند.
معنی کلمه سرند در فرهنگ فارسی
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک وشن بکارمیرود ۱ - طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه . ۲ - ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند . ۳ - فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند . ده جزئ دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر .
معنی کلمه سرند در دانشنامه عمومی
سرند (بشرویه). سرند یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان رقه واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، سرند ۱۱۳ نفر جمعیت دارد. سرند (فردوس). روستای سُرُند، روستایی است در دهستان باغستان از توابع بخش اسلامیه شهرستان فردوس. این روستا، بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵، ۴۱۷ نفر جمعیت داشته که نسبت به سرشماری ۱۰ سال قبل ( ۵۰۶ نفر در سال ۱۳۸۵ ) ، سالانه حدود ۱٫۹ درصد کاهش داشته است. سرند در فاصله ۲۰ کیلومتری شرق شهر فردوس واقع شده است و مردمش به گویش تونی صحبت می کنند. • آب انبار امامزاده سرند • آب انبار قرائی سرند (هریس). سرند یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان مواضع خان شمالی بخش خواجه شهرستان هریس واقع شده است.
معنی کلمه سرند در ویکی واژه
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند. نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. تاب، ارجوحه. ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد. فنی است از جملة فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را به عربی شغزبیه نامند.
جملاتی از کاربرد کلمه سرند
خلق بیدین بدان جدا ز سرند نقششان چون بشر ولیک خرند
پای برفرق جهان، سر به کف پایِ حبیب تا نگویی تو که این طایفه بی پا و سرند
دگر آنک گفتی مراکهترند بزرگان که با طوق و با افسرند
آبانبار قرائی، آبانباری است مربوط به دوره قاجار که در روستای سرند از توابع دهستان باغستان بخش مرکزی شهرستان فردوس واقع شدهاست. این اثر در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۸۶ با شمارهٔ ثبت ۲۰۵۷۹ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
تا نپیچد سر ز دنیا، سرندارد آدمی تا نریزد برگ از خود، بر ندارد آدمی
سرندانی تو روی عشق مبین سر نداری تو پشت پای مزن
آبانبار امامزاده ، اثری است مربوط به دوره صفویه که در شهرستان فردوس ،دهستان باغستان، روستای سرند جنب آرامگاه امامزاده سلطان ابوالقاسم واقع شدهاست.
در مراحل اولیه پیدایش آسفالت، اکثرا مصالح سرند شده را در مخازن بزرگ فلزی ریخته و زیر آن را به کمک یک مشعل حرارت میدادند و هنگامی که مصالح به اندازه کافی گرم میشدند، قیر مذاب و گرم شده را به آن اضافه کرده و پس از اختلاط، در سطح راه پخش می کردند. با توسعه صنایع، به تدریج تجهیزات و ماشین آلات مجهز تری شناخته شد، تا آنجایی که امروزه انواع کارخانه های آسفالت مداوم و متناوب به صورت نمیه اتوماتیک و تمام اتوماتیک به بازار عرضه شده است.