معنی کلمه سائل در لغت نامه دهخدا
توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان.ناصرخسرو.آن یکی میخورد نان فخفره
گفت سائل چون بدین استت شره.مولوی. || معترض. مستدل ( در اصطلاح منطق ) یکی از دو طرف مناظره. و طرف مقابل را مجیب یا ممهد یا مانع نامند. ( اساس الاقتباس ص 445 ). رجوع به جدل شود. || خواهنده. ( دهار ). زائر. خواستگار. طالب. آنکه طلب احسان کند :
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زرّ زائر تو نرفت ایچ کاروان.فرخی.بسی نمانده که از جود بحرها سازد
ز بهر سائل در گنجهای بیت المال.فرخی.خدمت مادحان دهی بسلف
صله سائلان دهی بسلم.مسعودسعد.بباغ انس که رویش چوگل شکفته شود
ز بهر سائل و زائل سعادت آرد بار.مسعودسعد.سائلان را زدست تو نه عجب
گر نتیجه همه عطا باشد.مسعودسعد.مالت و دست سائلان ، دستت و جام خسروی
بندت و پای سرکشان ، پایت و تخت سروری.خاقانی.از برای شادی سائل برنگ
میشوم خرم تر از اکرام خویش.خاقانی.سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سده گران بستند.خاقانی. || گدا. دریوزه گر. نان خواه. مسکین. آنکه به کدیه از مردمان چیزخواهد :
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش.خاقانی.میکرد بدین طمع کرمها
میداد بسائلان درمها.نظامی ( لیلی و مجنون ).چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده ، و گرنه ستمگر بزور بستاند.سعدی ( گلستان ).دل سائل از جور او خون گرفت
سر از غم برآورد و گفت ، ای شگفت.سعدی ( بوستان ).|| روان. جاری. مقابل جامد و بسته و افسرده : و الدواء السائل ، هوالذی لایثبت علی شکله و وضعه... مثل المایعات کلها. ( قانون ابوعلی کتاب دوم ص 148 س 28 ). در اصطلاح پزشکان دوائی است که از خواص آن است که اجزاء آن ، موقع فعل حرارت غریزیه ، در آن دوا ته نشین شود مانند کلیه مایعات. ( آقسرائی ، از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه اجزاء او در جهات حرکت کند اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود مثل آب و روغنها. ( تحفه حکیم مؤمن ). || مشتق. قابل اشتقاق. ( دراصطلاح اهل منطق ) : همچنین اسم یا جامد بودیا سائل. جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند خیزبون ( زن پیر ) و هیهات ، وسائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرب. ( اساس الاقتباس ص 15 ).