زلال

معنی کلمه زلال در لغت نامه دهخدا

زلال. [ زُ ] ( اِ ) کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. ( برهان ). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب «؟» کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. ( غیاث اللغات ). رجوع به ماده بعد شود.
زلال. [ زُ ] ( ع اِ ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. ( از ذیل اقرب الموارد ) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجلة. ( تاریخ طبری ص 1323 ج 3 ).
زلال. [ زُ ] ( ع ص ) ماء زلال ؛ آب شیرین و خوشگوار. ( منتهی الارب ). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آب آسان گوار و شیرین و خوش. ( دهار ). آب شیرین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال.فرخی.اگرچه آب زلال است زندگانی خلق
بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال.قطران.گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ
چون خاک به ناچار برد آب زلالش.ناصرخسرو.همش گرم و هم سرد خوانی ولیک
مدانش نه آتش نه آب زلال.ناصرخسرو.آهیخت تیغ هندی چون چشمه مصفی
تا بحر گشت سیراب از چشمه زلالش.خاقانی.آب ارچه همه زلال خیزد
از خوردن پرملال خیزد.نظامی.دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت
خون توام چشمه زلال نماید.عطار.تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.سعدی ( گلستان ).از غایت تشنگی که بردم
در حلق نمی رود زلالم.سعدی.رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم.سعدی.

معنی کلمه زلال در فرهنگ معین

(زُ ) [ ع . ] (ص . ) آب صاف و گوارا.

معنی کلمه زلال در فرهنگ عمید

۱. ویژگی آب صاف و گوارا، شیرین و خوشگوار.
۲. (اسم ) [مجاز] آب صاف و گوارا.

معنی کلمه زلال در فرهنگ فارسی

آب صاف وگوارا، آب شیرین خوشگوار، آب کوه
۱ - ( مصدر ) آب صاف و گوارا . ۲ - ( اسم ) کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است .

معنی کلمه زلال در فرهنگ اسم ها

اسم: زلال (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zolāl) (فارسی: زلال) (انگلیسی: zolal)
معنی: شفاف، صاف، گوارا، صاف و شفاف، ( به مجاز ) آب صاف و گوارا، پاک، خالص

معنی کلمه زلال در ویکی واژه

هر آنچه پاک و صاف و بی الایش و شفاف باشد.
آب صاف و گوارا.

جملاتی از کاربرد کلمه زلال

هم درخت و میوه هم آب زلال با بهشتی در حدیث و در مقال
الزلال (به عربی: الزلال) یک منطقهٔ مسکونی در عربستان سعودی است که در استان مکه واقع شده‌است.
ای آب حیات از لب من دور چرایی فریاد که از تشنه دریغ است زلالی
هر که سوی راست شد و آب زلال سر ز آتش بر زد از سوی شمال
دریاچه کیو در شمال غرب شهر خرم‌آباد قرار گرفته‌است. مساحت دریاچه هفت هکتار و عمق آن بین سه تا هفت متر است. این دریاچه از ارزشهای توریستی درون‌شهری برخوردار بوده و همچنین زیستگاهی مناسب برای جانوران آبزی و پرندگان بومی و مهاجر است. کیو در گویش لری مردمان خرم‌آباد به معنی کبود رنگ و آبی است و دلیل استفاده آن آب زلال و عمیق این دریاچه است که به رنگ آبی و نیلی دیده می‌شود.
در ضلع شمالغرب روستای اسفیدان، دره‌ای عمیق و طولانی بنام "هینوَرد (هین نبرد)" وجود دارد که به فاصله تقریبی نیم ساعت از روستا در کمرکش کوهی صخره‌ای چشمه‌ای زلال به همین نام خارج می‌شود و آب آن باغات اطراف را آبیاری می‌کند.
وزن و قدر ار به اعتدال بود تن مصفا و جان زلال بود
ساقی به نفس رسید جانم تر کن به زلال می دهانم
چندین سنگ نوشته بزرگ به‌صورت کتیبه به‌انواع خطوط کوفی، عربی در پایین آرامگاه به‌صورت نامنظم بر روی هم انباشته شده. در پایین تپه جوی آب پاک و زلالی جاری است که باغ‌ها و روستای گاره را مشروب می‌سازد. این آب از کاریز یا قنات گاره سرچشمه می‌گیرد.
منم که با جگر تشنه خون دل بخورم ولیکن از کف سفله نخواهم آب زلال
مانده من تشنه در مفازهٔ رنج سیر کردی مرا بآب زلال
زلالش همچو خوبان سمن بو پریشان چون کند از موج گیسو،
خرم بهاری، خوش لاله‌زاری آتش‌صفاتی، آب زلالی
خضردلی که ز آب حیات عشق چشید کساد شد بر آن کس زلال مشرب‌ها
پیش از ورود اسپانیایی‌ها به آمریکای جنوبی، استانی چوبوت امروزی زیستگاه بومیان چادرنشین پاتاگونیا بود. نام چوبوت توسط بومیان (به معنای زلال و شفاف) به رود چوبوت گفته می‌شد.