معنی کلمه زرینه در لغت نامه دهخدا
ز دستش بیفتاد زرینه گرز
تو گفتی برفتش همه فرّ و برز.دقیقی.ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار.فردوسی.ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و تیغ و اسب و نگین.فردوسی.ز زرینه و گوهر شاهوار
ز یاقوت و از جامه زرنگار.فردوسی.به زرینه جام اندرون ، لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.عنصری.بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ).
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کآمد به قصر بهشت.نظامی.بدو بخشید آن زرینه خوان را
تنور و هرچه آلت بودی آن را.نظامی.ز خاموشی در آن زرینه پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار.نظامی. || مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی :
چو خورشید بنمود زرینه چهر
جهان را بشست از سیاهی به مهر.فردوسی.
زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چاردولی است که در بخش قروه شهرستان سنندج و 26 هزارگزی جنوب خاوری قروه واقع است و 343 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قراتوره است که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و 26 هزارگزی شمال خاوری دیواندره واقع است و 270 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و بیست و سه هزارگزی شمال باختری دیواندره واقع است و 215 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).