معنی کلمه زردهشت در لغت نامه دهخدا
بگیرید یکسر ره زردهشت
به سوی بت چین برآرید پشت.دقیقی.پرستشکده گشت از ایشان بهشت
ببست اندر او دیو را زردهشت.دقیقی.تا میل کرد با ما از مذهب نغوشا
آن زردهشت کو بود استاد پیش دارا.دقیقی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 6 ).ز خونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربد را بکشت.فردوسی.خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بدکنش را بکشت.فردوسی.شاه ایران کی پذیرفتیش دین زردهشت
گرنه از باجت نشان دادی نه از تیغت خبر.؟ ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52 ).به بلخ آمد و آتش زردهشت
به طوفان شمشیر چون آب گشت.نظامی.اگر شاه باشیم وگر زردهشت
نهالی ز خاکست و بالین ز خشت.شهاب الدین کرمانی ( از شرفنامه منیری ).رجوع به زردشت ، زرتشت و زردهشتی شود.
زردهشت. [ زَ هَُ / هََ هَِ ] ( اِخ ) نام موبد موبدان در زمان هرمزبن انوشیروان که او را هرمز مسموم ساخت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
دل موبد موبدان تنگ شد
رخانش ز اندیشه بی رنگ شد
که موبد بدو پاک بودش سرشت
بخردی ورا نام بد زردهشت.فردوسی.رجوع به زردشت شود.