زبردست
معنی کلمه زبردست در لغت نامه دهخدا

زبردست

معنی کلمه زبردست در لغت نامه دهخدا

زبردست. [ زَ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) صدر. ( شرفنامه ) ( آنندراج ).صدر مجلس را گویند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || بالادست. طرف بالای مجلس. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) : روزی ( یعقوب بن اسحاق کندی ) پیش مأمون درآمد و بر زبردست یکی از ائمه اسلام بنشست آن امام گفت تو مردی ذمی باشی چرا بر زبر ائمه اسلام نشینی. ( چهارمقاله از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
برای از بزرگان بهش دید و بیش
نشاندش زبردست دستور خویش.سعدی ( بوستان ).جواب داد که هان ای سخن فروش مگیر
بپای حیله زبردست اوستاد دکان.بدیعی سیفی ( از مونس الاحرار ).کجا بازداند چو شد پای بست
که خواهد زبردست سلطان نشست.امیرخسرو.ای در صف جمال زبردست نیکوان
در حسن زیردستت هم حور و هم پری.مکی طولانی. || ( ص مرکب ) کنایه از مردم توانا و صاحب قوت و قدرت و زورمند باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). مرد صاحب قوت و قدرت و زورمند برخلاف زبردست. ( آنندراج ). توانا. ( شرفنامه ٔمنیری ). پهلوان. ( ناظم الاطباء ) :
بزبان و به دل زبردستی
مرد چون بنگری دلست و زبان.فرخی.ور شود خصم من زبردستی
زیر پای بلام مگذاری.خاقانی.زبردست چون سر برآرد بچنگ
سرزیردستان درآید بسنگ.امیرخسرو. || فائق. ( شرفنامه ). بالادست. متبوع. عالی. ( ناظم الاطباء ). غالب. مسلط. مستولی.آن کس که از لحاظ مراتب اجتماعی بالاتر باشد. روی دست. از طبقه بالا :
سخن تا نگویی ترا زیردست
زبردست شد کز دهان تو رست.ابوشکور.از آن تو داریم چیزی که هست
زبردست شد از تو این زیردست.فردوسی.چو بینی زبردست را زوردست
نه مردی بود پنجه خود شکست.سعدی.ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار.سعدی.اگر زیردستی بیفتد رواست
زبردست افتاده مرد خداست.سعدی. || بزرگ. ( ناظم الاطباء ). بزرگ و مهم. گویند: از کوه زبردستی بالا رفتم. ( فرهنگ نظام ) :
شاه محمود که شاهان زبردست کنند
هرزمانی بپرستیدن او پشت دوتاه.فرخی. || والا. از نوع عالی. بزرگ. خیلی خوب. بهتر :

معنی کلمه زبردست در فرهنگ معین

(زِ بَ دَ ) (ص . ) ۱ - توانا، زورمند. ۲ - ماهر، حاذق . ۳ - مافوق . ۴ - بالای مجلس .

معنی کلمه زبردست در فرهنگ عمید

۱. مسلط، ماهر، حاذق، استاد.
۲. [قدیمی] توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت: ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷ ).
۳. [قدیمی] جَلد و چابک.
۴. (اسم ) [قدیمی] صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست: به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱: ۴۷ ).

معنی کلمه زبردست در فرهنگ فارسی

صدرمجلس، رف بالای مجلس، بالادست، توانا، زورمند، صاحب قوت وقدرت، مسلط، ماهر، حاذق
صدر صدر مجلس بالا دست فائق کنایه از مردم توانا و صاحب قدرت و قوت و زورمند باشد غالب بزرگ ماهر زرنگ ظالم
( صفت ) ۱ - توانا صاحب قدرت مقتدر مقابل زیر دست . ۲ - مخدوم فرمانروا. ۳ - بالا دست مافوق : مقابل زیر دست . ۴ - صدر مجلس .

معنی کلمه زبردست در دانشنامه عمومی

زبردست (فیلم ۱۹۸۵). «زبردست» ( انگلیسی: Zabardast ) فیلمی هندی است که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به سانجیو کومار، جایا پرادا و سانی دیول اشاره کرد.
زبردست (کمیک). زبردست ( به انگلیسی: Adept ) یک شخصیت تخیلی و ابرقهرمانانه در کتاب های کامیک می باشد. این کاراکتر به دست پیتر بی. گیلس و برنت اندرسون خلق شده و در نیروی ضربت شماره اول ( دسامبر ۱۹۸۶ ) معرفی شد.
جدا از کتاب های کامیک، شرکت مارول اززبردست در دیگر کالاهای خود از جمله پوشاک، اسباب بازی، ورق بازی، انیمیشن های تلویزیونی و بازی های رایانه ای استفاده کرده است.

جملاتی از کاربرد کلمه زبردست

هست‌ امید اینکه شبان عطوف شاه زبردست به ملت رؤف
شاه اسماعیل دوم منجم زبردستی بود و کلیه اعمال و اقدامات خود را همچون سایر بزرگان مشرق زمین آن روزگار به پیرو از تجویز ستارگان انجام می‌داد. مثلاً پس از به قدرت رسیدن در «یک ساعت سعد» که وی خود طبق کلیه اصول علم ستاره‌شناسی محاسبه کرده بود به کاخ سلطنتی وارد شد و بلافاصله دستور داد از نظر ساختمان تغییراتی در آن بدهند.
شدست دست زبردست آفریده بسی ولی یکیست که در آستین دستان است
میرحسین خوشنویس یا میر سید حسین خوشنویسباشی (درگذشت ۱۳۰۳ ه‍. ‍ق) فرزند سید علی تهرانی معروف به علی حسینی بود. او اغلب آثارش را با نام میرحسین رقم می‌زد و از خوشنویسان دوره ناصری و از نستعلیق‌نویسان زبردست است که در سیاه‌مشق‌نویسی آثار بدیعی ایجاد کرده‌است.
آن زحل از ابلهی جست زبردستیی غافل از آن کاین فلک زیر و زبر می‌رود
با قوام‌السلطنه، حاکم وقت خراسان، درافتاد و سه یا شش ماه محبوس شد. پس از آزادی به مبارزه ادامه داد و با جلب نظر برخی از خوانین درگز، بجنورد، و قوچان از جمله زبردست‌خان به صورت مسلحانه قیام کرد. شورش شکست خورد و آزاد به همراه زبردست‌خان و سایر شورشیان به تاشکند روسیه گریخت و یک و نیم سال آنجا اقامت کرد. با وجود آنکه دولت مرکزی اعلام عفو کرده بود، پس از بازگشت به ایران، دستگیر و به اعدام محکوم شد اما با وساطت آقا شیخ حسین یزدی نجات پیدا کرد.
نیست در این «دسته بند»، مرد زبردست مرد زبردست‌تر، ز دسته او هست
مشیرالسلطنه به کاردانی و امانت معروف و از مستوفیان و منشیان زبردستی بود. جز نستعلیق، خط شکسته را نیز خوش می‌نوشت. از خطوط شکسته وی چند قطعه در کتابخانه سلطنتی و قطعه‌ای در کتابخانه آستان رضوی است.
من قبل از شنیدن صدای ساز صبا، ویلون نواختن رضاخان محجوبی را که شش ماه هم شاگردش بودم بسیار می‌پسندیدم، ولی در اولین جلسه‌ای که ویلن صبا را شنیدم، او را زبردست‌تر از معلم سابق خود یافتم. صبا از همان موقع گویی به خواص این ساز پی برده و به‌خوبی فهمیده بود که ویلن را نباید به تقلید از سبک کمانچه نواخت.
بر ما چنین پستی مکن تندی و بد مستی مکن جور و زبردستی مکن ای بی‌وفا ای پاسبان
این اتودها به کلارا ویک (بعدها کلارا شومان)، از نوازندگان زبردست پیانو در آن زمان و همسر آتی روبر شومان، پیشکش شده‌اند.
خوش آن کسان که نوازند زیردستان را به شکر آنکه قوی‌پنجه و زبردستند
در کتاب (موسیقی یک زندگی) شخصیت ا صلی داستان «الکسی برگ» جوانی روشنفکر و نوازنده زبردست پیانو است و از قرار معلوم می‌باید به زودی با دختری که دوستش می‌دارد ازدواج کند چند روزی بیشتر تا زمان اولین کنسرت رسمی‌اش باقی نمانده ولی بازی روزگار سرنوشت دیگری برای او رقم می‌زند.
میرزا اسدالله شیرازی از خوش‌نویسان و نستعلیق‌نویسان زبردست سده ۱۳ هجری در دوره فتحعلی شاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار بوده‌است و به ویژه در دربار محمد شاه و ناصرالدین شاه بسیار محترم می‌زیسته و می‌گویند بسیار مهربان و ستوده اخلاق بوده‌است. محمدشاه به او توجه مخصوص داشت و لقب «کاتب‌السلطان» به او عطا کرده بود.
بر ضعیفان مکن اظهار زبردستی خویش تیشه زد بر سر فرهاد دم از کوهکنی
از زبردستان که خواهد این کمان را چله کرد؟ بادهٔ پرزور چون نگشود از ابرو چین ترا
شوخ سرمستی زبردستی که گر یابد امان خون خلقی را به جای باده در مینا کند
پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر