سخن فروش. [ س ُ خ َ ف ُ ] ( نف مرکب ) متملق و چاپلوس. ( آنندراج ) : ما را سخن فروش نهادی لقب چه بود از چه بزر ز ما نخریدی همی سخن.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 324 ).|| شاعر. ( آنندراج ).
معنی کلمه سخن فروش در فرهنگ معین
( ~ . فُ ) (ص فا. ) ۱ - شاعر. ۲ - متملق .
معنی کلمه سخن فروش در ویکی واژه
شاعر. متمل
جملاتی از کاربرد کلمه سخن فروش
سخن فروشی در حضرت تو لایق نیست که زیرکی نبود زیره باز کرمان برد
سخن فروشی، فرزند خود فروختن است کسیکه لاف سخن زد اهل ز غیرت نیست
پس سائلی دیگر سئوال کرد وبا پیر قصد جدال، گفت ای پیر سخن فروش و ای دیگ پر جوش و ای مدعی مدهوش، در دعوی چون عندلیب خوش نوا و در معنی چون زاغ بینوا، چه گوئی در مردی که مرهشت زن را گفت که هرگاه دو تن را از شما را بزنی کنم یکی از آن دو گانه بطلاق است، پس هر هشت را از پس یکدیگر بخواست و در نکاح هشتگانه دخول در میانه نبود، حال آن نکاحها چیست و حل و حرمت ازین هشتگانه کیست؟
ور نباشد سخن فروشی خوش رخت بر ساحل خموشی کن
هنرنمای نبیند به از تو خواسته باش سخن فروش نیابد به از تو مدحت خر
در ره او سخن فروشی نیست در رهش بهتر از خموشی نیست
و گفت: صوفیان آنانند که قیام ایشان بخداوند است از آنجا که نداند الا او چنانکه نقلست که جوانی در میان اصحاب جنید افتاد و چند روز سر فرو کشید و سر بر نیاورد مگر به نماز پس برفت جنید مریدی را بر عقب او بفرستاد که از او سئوال کن صوفی به صفا موصوف است چگونه باید چیزی را که او را وصف نیست مرید برفت و پرسید جواب داد که کن بلا وصف تدرک مالا وصف له بیوصف باش تا بیوصف را دریابی جنید چون این بشنید چند روز در عظمت این سخن فروشد گفت: دریغا که مرغی عظیم بود و ما قدر او ندانستیم.
هر کس هوس سخن فروشی داند من بندهٔ آنم که خموشی داند
ما را سخن فروش نهادی لقب چه بود از چه به زر زمانخریدی همی سخن
در رهِ او سخن فروشی نیست در رهش بهتر از خموشی نیست