معنی کلمه ربا در لغت نامه دهخدا
- آهن ربا ؛ جذب کننده و رباینده آهن که مغناطیس باشد. ( ناظم الاطباء ) :
چو بر یاره شد سنگ را دید زود
چو آهن ربا زود ازو جان ربود.نظامی.بر آن بودم که از آهن کنم دل
ندانستم که تو آهن ربایی !؟و رجوع به آهن ربا شود.
- بوسه ربا ؛ که بوسه رباید. که از کسی بوسه بگیرد. که کسی را ببوسد :
از زهر عتاب تو دلم چشمه نوش است
دادی بشکر غوطه لب بوسه ربا را.سعدی ( از آنندراج ).چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد.حافظ.چشم پرحرف و لب بوسه ربا میباید
حسن سهل است ز معشوق ادا میباید.صائب ( از آنندراج ).- جان ربا ؛ که جان رابرباید. که روح را برگیرد :
میان نرگسستان در سرشک جان ربا دارد
سرشک جان ربا دیدی میان نرگسستان در ؟
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ).
- چوزه ربا ؛ رباینده و بدربرنده چوزه ( چوزه ، مرغ و پرنده ای است ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دلربا ؛ دلپسند. دلبر. که دل برباید. که مورد پسند دل باشد :
یاد تو روح پرور و وصل تو دلفریب
نام تو غمزدا و کلام تو دلربا.سعدی.- || مجازاً، معشوق و کسی که دل را ربوده و میرباید. ( ناظم الاطباء ).
- سامان ربا ؛ رباینده سامان. ( ناظم الاطباء ).
- کاهربا؛ کهربا. نوعی سنگ زردرنگ که چون آنرا به پارچه و یا چیز دیگری بمالند بسبب الکتریسیته ای که در او تولید شود جذب اشیاء خرد چون کاه و غیره کند :
کهربای دین شدستی دانه را رد کرده ای
کاه برْبایی همی از دین بسان کهربا.ناصرخسرو.بگرد شقه اسلام خیمه ای بزنی
که کهربا نتواند ربودپرّه کاه.سعدی.