معنی کلمه ذ در لغت نامه دهخدا
ابدالها:حرف «ذ» در فارسی :> بدل به «د» شود:
گذار = گدار.
> و به «گ » بدل گردد:
آذر = آگر ( آتش ).
> و بدل ِ «همزه » آید:
پاذیز = پائیز : از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. ( راحةالصدور راوندی ). در سنه ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. ( راحةالصدور راوندی ).حرف «ذ» در تعریب :> بدل ِ دال آید:
بیجاذق = بیجاده.
شوذر = چادر.
فالوذج = پالوده.
ساذج = ساده.
انموذج = نموده.
سنباذج = سنباده.
> وبدل ِ «ز» آید:
ذقن = زنخ.
حرف «ذ» در عربی :
> بدل به «ش » شود:
ذرف = شرف.
> و بدل به «ث » شود:
مرذ = مرث
ذَروَت = ثَروَت
> و بدل به «ط» شود:
ذلاقت = طلاقت.
> و بدل به «ز» شود:
بَذَع = فَزَع.
و صوت آن زاء است آنگاه که زبان میان دو رده دندانهای پیشین ( ضواحک ) درآرند. و در تقاویم و جز آن صورت «ذ» رمز ذوالحجة و با ازدیاد الف «ذا» رمز ذوالقعده باشد و برای فرق میان دال و ذال در فارسی ، خواجه نصیرالدین محمد طوسی قاعده ذیل را بنظم گفته است :
آنانکه بپارسی سخن میرانند
در معرض دال ذال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بود
دال است و گرنه ذال معجم خوانند.
و شرف الدین علی یزدی گوید:
در زبان فارسی فرق میان دال و ذال
با تو گویم ز آنکه نزدیک افاضل مبهم است
پیش از او در لفظ مفرد گر صحیح ساکن است
دال باشد ور نه باقی جمله ذال معجم است.
و در بودن این حرف در فارسی اختلاف کرده اند، بعضی گویند که اصلاً این حرف در فارسی نباشد و حتّی کلمه آذر و گذر و گذشت فصیح آن بدال مهمله است و شرف الدین علی یزدی گوید که ذال معجمة در زبان اهل فارس هست و در لهجه ماوراءالنهر آن ذالها را دال تلفظ کنند و حکیم سنائی علیه الرحمة ذال تعویذ را با دال قافیه کرده است :
درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم
همی سلاح ز لا حول سازد و تعویذ
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.