واگفت

نمی‌دانم چه‌ها گفتم ولیکن این قدر دانم که با من هر چه آن ابروی جادو گفت واگفتم

ز هر شیوه سخن کآن دل‌نواز است بگفتند آن چه واگفتن دراز است

صد حکایت ز خویش واگفتی لیک هرگز نه من نه ما گفتی

حال قاسم ببر و بحر جهان واگفتند کوه رقصان شد و امواج بغایت آمد

گر نبودی زحمت نامحرمی چند حرفی از وفا واگفتمی

قد او و رنگ او و شکل او یک به یک واگفت از گیسو و رو

گرچه در شیوهٔ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن

جمله واگفتند حال یکدگر کز چه افتادیم ما در این خطر

بار دیگر آن مر ی د دردمند گفته را واگفت با شیخش بلند

سخن در فرجه‌ای پرور که فرجام ز واگفتن تو را نیکو شود نام