معنی کلمه دیگدان در لغت نامه دهخدا
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری.خاقانی.اگرزنده بودی در این دور بخل
خسک ساختی دیگدان عنصری.خاقانی. || اجاق و آتشدان. ( ناظم الاطباء ): سخو؛ آتش از دیگدان بیرون کردن. ( تفلیسی ). السخو؛ خاکستر و آتش از دیگدان بیرون کردن تا جای آتش فراخ شود. ( تاج المصادر بیهقی ). معرس. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). سخی النار؛ افروخت آتش را زیر دیگ به بیرون آوردن خاکستر از دیگدان. ( منتهی الارب ) :
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه آش.سعدی.با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد.سعدی.حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه در قصر عارفان بودند و در منزلی دیگدان میساختند بداس احتیاج شدهرچند طلب کردند نیافتند. ( انیس الطالبین ص 90 ). گفتم یاران حالی طعام خورده اند و دیگدان گرم است هر طعام که مرغوب است بطبخ آن قیام نمایم. ( رشحات علی بن حسین کاشفی ).
- دیگدان سرد ؛ اجاق سرد. اجاق بی آتش.
- || کنایه از مردم بخیل وخسیس. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
بلطف سخن تیزرو بود مرد
ولی دیگدانش عجب بود سرد.سعدی.|| ( اِخ )اسم چند ستاره است که عرب آن را اثافی گوید و مقابل رأس القدر واقع شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).