دوانیدن

معنی کلمه دوانیدن در لغت نامه دهخدا

دوانیدن. [ دَ دَ ] ( مص ) دواندن. کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن. اسب را به تاخت درآوردن. با عجله بردن. تاختن. بسرعت راندن. به حال دو بردن. ( یادداشت مؤلف ). اعداء. ایساج. ( تاج المصادربیهقی ): رکض ؛ دوانیدن ستور. ( ترجمان القرآن ). تراکض ؛ به هم ستور دوانیدن. ( المصادر زوزنی ) :
بجهد گر بجهانی ز سر کوه به کوه
بدودگر بدوانی ز بر تار طراز.منوچهری.مرغکی را وقت کشتن می دوانید ابلهی
گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است.خاقانی.به از او مرغ ندیدی مدوان
ور دوانیدی کشتن مپسند.خاقانی.مدوانش که دوانیدن تو
مرکب عزم وی از پای فکند.خاقانی.و بعضی مبارزان را که روی لشکر باشند برگزیند و بر کنارهای صف بدارد تا هر جای که سست شود بدانجا دوانند و استوار کنند. ( راحةالصدور راوندی ). و اگر در سپاه دشمن مبارزی بود از لشکر خود جمعی را نیز گزیند که در مقابل وی دوانند. ( راحةالصدور راوندی ). و کسانی که بهر سرای نامزد بودند بدوانیدند و فرمان بجای آوردند و اموال ایشان صامت و ناطق به سرای سلطان نقل کردند. ( راحة الصدور راوندی ).
چنگیزخان چون حالت عبور او مشاهده کرد به کنار آب دوانید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
- اسب خود را دوانیدن ؛ به تاخت و تاز آوردن اسب مرکوب را. به دو داشتن اسب را :
اسب خود را یاوه داند وز ستیز
می دواند اسب خود را راه تیز.مولوی.- || به علت غیبت مانع به مقاصد ( غالباً نامشروع ) خود رسیدن. ( یادداشت مؤلف ).
- اسب دوانیدن ؛ اسب دوانی کردن. تند راندن اسب. چابکسواری کردن :
نه من که اهل سخن گفتنم در این معنی
نه مرد اسب دوانیدنم در این مضمار.سعدی.اول کسی که اسب در میدان دوانید آن پسر بود. ( گلستان سعدی ).
- اسب فصاحت بر کسی دوانیدن ؛ با کلام و فصاحت بر کسی تاختن. به نیروی استدلال و منطق بر کسی حمله کردن : حالی که من این بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت... ( گلستان ).
- بر خود دوانیدن ؛ تحریک کردن به سوی خود. در گرد خود گرد آوردن :
دد و دام را ازبیابان و کوه
دوانید بر خود گروهاگروه.نظامی.- مرکب سودا دوانیدن ؛ خیال خام کردن. از روی سودا و هوس به کاری یا چیزی دست یازیدن :

معنی کلمه دوانیدن در فرهنگ معین

(دَ دَ ) (مص م . ) ۱ - کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن ، اسب را به تاخت درآوردن . ۲ - بیرون کردن .

معنی کلمه دوانیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( دوانید دواند خواهد دواند بدوان دواننده دوانیده ) ۱ - کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن . ۲ - بیرون کردن .

معنی کلمه دوانیدن در ویکی واژه

کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن، اسب را به تاخت درآوردن.
بیرون کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه دوانیدن

راویان گفتند: در این واقعه عمر را دیدیم به کنار لشکرگاه سلاحها افکنده و نشسته. گفتیم: چرا نمیگریزی؟ گفت: برکه گریزم؟ آن کس که مرا جان برای او بود و زندگی برای او میبایست، چنانش دیدیم. از او گذشتیم حمزه را دیدیم بر کنار لشکرگاه همچون شتر مست خاکستر رنگ، هرکه از کافران با وی میرسید در وقت دوانیدن در عقب مؤمنان، بدو نیمش میکرد.
رهبر این رو طلبید از کمال بی رهه ها ، این چه دوانیدن است
به‌نوشتهٔ ریچارد فرای، واژه گندی‌شاپور، تحریف‌شدهٔ نام «وِه آنتیوخ شاپور» یعنی «بهتر از آنتیوخ را شاپور ساخته» است. بر اثر جنگ‌های شاپور یکم با روم، پادشاه ساسانی، اسیران رومی را در فارس و خوزستان اسکان می‌داد و با توانایی آنان، بند قیصر بر روی رود کارون ساخت و کاخ بیشاپور را موزائیک کرد. این رفتار شاپور یکم، سرآغاز ریشه‌دوانیدن مسیحیت در جنوب ایران گشت.
مرکبی دو اندر آن ره شد سقط از دوانیدن فرس را زان نمط
چرا بایست در هر پرتگه مرکب دوانیدن چه فرجامی است غیر از اوفتادن بدعنانی را
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندان که توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مرکبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وی رسیدند: «نحن الآخرون السّابقون». آن مقام که زبر خلائق آمد، زیر پای خود نپسندید، بسدره منتهی، و جنّات مأوی، و طوبی و زلفی، که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌». قال بعضهم: من مفاتح غیبه ما قذف فی قلبک من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره. جریری گفت: «لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، و من یطلقه علیها من صفیّ و خلیل و حبیب و ولیّ. بو علی کاتب فرا بو عثمان مغربی گفت که: ابن البرقی بیمار بود. شربتی آب بدو دادند نخورد، گفت: در مملکت حادثه‌ای افتاده است تا بجای نیارم که چه افتاد نیاشامم. سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقی را بکشتند، و رکن حجر را بشکستند. بو عثمان گفت: درین بس کاری نیست، من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست؟ در مکه میغ است امروز، چنان که همه مکّه در زیر میغ است، و میان مکّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمه طلحیان مردی است بر اسپی سیاه، بر سر وی دستاری سرخ. این چنین بنوشتند، و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت. پس بو عثمان گفت: هر که حق را اجابت کرد مملکت وی را اجابت کرد. عبد اللَّه انصاری گفت: «بر عبودیت آن نهند که برتابد.
که من نه اهل سخن گفتنم درین معنی نه مرد اسپ دوانیدنم در این مضمار
مدوانش که دوانیدن تو مرکب عزم وی از پای فکند
مرغکی را وقت کشتن می‌دوانید ابلهی گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است
دوانیدند گلگون پیش راهش ندیدند آشنایی در نگاهش
من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم به مدح یکه سوار قلم رو آدم