یکه سوار

معنی کلمه یکه سوار در لغت نامه دهخدا

یکه سوار. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ س َ ] ( ص مرکب ) یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. ( آنندراج ). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. ( ناظم الاطباء ). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. ( یادداشت مؤلف ). شهسوار. تک سوار :
گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز
که دلم چنگ در آن گوشه فتراک زده ست.سیدحسن غزنوی.یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن
میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده.مخلص کاشی ( از آنندراج ).|| یکه تاز. ( آنندراج ). بهادر و شجاع و دلیر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه یکه سوار در فرهنگ معین

(یَ یا یِ کِّ. سَ ) (ص مر. ) سوار یگانه ، بی همتا در دلیری .

معنی کلمه یکه سوار در فرهنگ عمید

کسی که در سواری و تاخت وتاز نظیر و همتا نداشته باشد، تک سوار، یکه تاز.

معنی کلمه یکه سوار در فرهنگ فارسی

(صفت ) سواریگانه.
تک سوار، یکه تاز، یکسوار، یکسواره، کسی که درسواری وتاخت وتازنظیروهمتانداشته باشد

معنی کلمه یکه سوار در ویکی واژه

سوار یگانه، بی همتا در دلی

جملاتی از کاربرد کلمه یکه سوار

زنهار حذر کن از نبردش کاین یکه سوار چست و چالاک
ای یکه سوار عرش میدان بیرق بفراز نه فلک کوب
شد دور چو از نظر غبار من و ما آن یکه سوار ناگهان شد پیدا
ز رتبهٔ طاق میان هزار یکه سوار ز جذبهٔ فرد میان هزار یکه جوان
محتشم سایهٔ آن یکه سوار من فزون از سپهی می‌دانم
سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید
چون گه رزم رخ یکه سوار دلدل تا مگر غنچهٔ گل خندد و بیند بلبل