دم

معنی کلمه دم در لغت نامه دهخدا

دم. [ دَ ] ( اِ ) نفس. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث ) ( لغت محلی شوشتر، خطی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. ( از ناظم الاطباء ). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور از صفات ، و دود از تشیبهات ، و افسرده دم و افعی دم و خجسته دم و سپیده دمان و فرخنده دم و مبارک دم و دم گیره از ترکیبات آن است. ( آنندراج ) :
به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون و دلت بفسرد.فردوسی.برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم.فردوسی.دلش پر غم و درد بینم همی
لبش خشک و دم سرد بینم همی.فردوسی.چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم.فردوسی.پیوسته باد عزت و فر و جلال او
بدگوی را بریده زبان و گسسته دم.فرخی.ز بسد به زرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.لوکری.اوست خداوند ملک اوست خداوند خلق
اوست مهیا به حد اوست مصفا به دم.منوچهری.یکی چون دو رخ وامق ، دویم چون دو لب عذرا
سیم چون گیسوی مریم ، چهارم چون دم عیسی.منوچهری.چون به خادم رسیدم به حالی بودم عرق بر من نشسته و دم بر من چیره شده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ).
سیاه ابری بیامد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست.( ویس و رامین ).دم پادشاهان امید است و بیم
یکی را سموم و دگر را نسیم.اسدی.هم از دمش مسیح شود پران
هم مریم صفیه ز گفتارش.ناصرخسرو.در دهن پاک خویش داشت مر آن را
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون
اصل سخن ها دم است سوی خردمند
معنی باشد سخن به دم شده معجون.ناصرخسرو.وافی و مبارک چو دم عیسی مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر.ناصرخسرو.ابر آشفته برآمد وز دمش
بوستان تر گشت و اطلال و دمن.ناصرخسرو.دوش در مدح و ثنای تو بدم تا دم صبح
صبح صادق ندمید از دم من الا دوش.سوزنی.رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش
آن ماه چنان ساده چنان باده خور آمد.سوزنی.

معنی کلمه دم در فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. ۲ - لحظه ، هنگام . ۳ - کنار و لبة چیزی . ۴ - دهان . ۵ - کنایه از: نخوت و تکبر. ۶ - بانگ ، خروش . ۷ - بوی ، عطر.
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) خون . ج . دماء.
(دُ ) [ په . ] (اِ. ) = دنب : زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده . ، ~ اسبی الف - نوعی بستن م

معنی کلمه دم در فرهنگ عمید

خون.
۱. عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آن ها آویزان است. در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آن ها می روید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه و پهن است.
۲. ساقۀ کوتاه و باریکی که میوه یا دانه به وسیلۀ آن به شاخۀ درخت یا گیاه اتصال دارد.
* دم گاو: [قدیمی]
۱. دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند.
۲. دوال ستبر که با آن طبل بزنند.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] نفیر، بوق.
* دم گرگ: [قدیمی، مجاز] روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، صبح کاذب، فجر کاذب: تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳: ۴۶۲ ).
۱. نفَس.
۲. (بن مضارعِ دمیدن ) = دمیدن
۳. هوا.
۴. (زیست شناسی ) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل می شود.
۵. بخار.
۶. هوای خفه، هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.
۷. آه.
۸. بانگ و آواز.
۹. [مجاز] لحظه، هنگام، وقت.
۱۰. لب و کنار چیزی.
۱۱. لبۀ تیز کارد و شمشیر، دمه.
۱۲. ‹دمه› آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند.
۱۳. [قدیمی، مجاز] باد.
۱۴. [قدیمی، مجاز] بو.
۱۵. [قدیمی] جرعه.
* دم بخت: [عامیانه، مجاز] ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد.
* دم برآوردن: (مصدر لازم )
۱. بیرون دادن هوا از ریه، زفیر.
۲. [مجاز] لب به سخن گشودن، سخن گفتن.
* دم درکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سکوت کردن، ساکت شدن، خاموش شدن.
* دم زدن: (مصدر لازم )
۱. نفس کشیدن، تنفس کردن.
۲. [مجاز] لب به سخن گشودن، حرف زدن.
* دم سرد: [مجاز]
۱. سخنی که در شنونده اثر نکند.
۲. [قدیمی] آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند.
* دم فروبردن: (مصدر لازم ) فرو بردن هوا به ریه، شهیق.
* دم فروبستن: (مصدر لازم ) [مجاز] خاموش شدن، ساکت شدن، سکوت کردن.
* دم کشیدن: (مصدر لازم )
۱. رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند.
۲. پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند.
* دم گرفتن: (مصدر لازم )
۱. در روضه خوانی و عزاداری، شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند دسته جمعی خواندن و تکرارکردن.
۲. سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن.
* دم گرم:
۱. بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند.
۲. [قدیمی] آه گرم.
* دم ودستگاه: [عامیانه، مجاز]
۱. اسباب و لوازم زندگانی.
۲. شکوه و جلال.
۳. اسباب و آلات کاری.
* دم ودود: [مجاز] =دود١=* دودودم
* دم کردن: (مصدر متعدی )
۱. چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن.
۲. داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد.
۳. برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود.
۴. (مصدر لازم ) باد کردن، ورم کردن.

معنی کلمه دم در فرهنگ فارسی

( اسم ) خون جمع دمائ .
دبه خایه . غر .

معنی کلمه دم در فرهنگستان زبان و ادب

{empennage} [حمل ونقل هوایی] مجموعۀ کامل دُم هواپیما، شامل سطوح افقی و عمودی ثابت و متحرک
{tailplane} [حمل ونقل هوایی] ← دُم افقی

معنی کلمه دم در دانشنامه عمومی

دم (ابزار). دَم دستگاهی است که برای ایجاد یک فشار قوی از هوا ساخته شده است. ساده ترین نوع آن شامل یک کیسه انعطاف پذیر است که شامل یک جفت تخته سفت و محکم با دسته هایی است که توسط دو طرف چرمی منعطف به هم وصل شده اند و حفره ای تقریباً محفوظ از هوا را در بر می گیرد که می تواند با حرکت دادن دسته ها منبسط و منقبض شود، و مجهز به یک شیر یک طرفه است که به هوا اجازه می دهد حفره را در هنگام باز شدن پر کند و با لوله ای که از طریق آن هوا در جریانی که حفره فشرده می شود به بیرون رانده می شود.
دم کاربردهای زیادی دارد، به ویژه دمیدن در آتش برای تأمین هوا.
دم (بلژیک). شهر دم ( به فرانسوی: Damme ) در شهرستان بروژ در استان فلاندری غربی در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
دم (تنفس). دم یا استنشاق به عمل ورود هوای موجود در خارج از دستگاه تنفسی به درون آن گفته می شود. در یک چرخه کامل عملیات تنفس، این عمل در مقابل عمل بازدم قرار می گیرد. عمل دم یکی از تاثیرات انقباض کشسانی ماهیچه میان دنده برونی ریه ( به انگلیسی: external Intercostal muscles ) و ماهیچه دیافراگم موجودات زنده است. این یک عمل غیر خودآگاهی است و مغز انسان در حالت های خوابیدن، صحبت کردن و غیره این کار را در فاصله های زمانی معین انجام می دهد و زمانی دم متوقف می شود که انسان آگاهانه تصمیم به توقف این عمل نماید.
بارها توصیه بر دم از طریق بینی و بازدم از طریق دهان شده است.
• ماهیچه میان دنده برونی به سمت بیرون و بالا منقبض می شود و قفسهٔ سینه را نیز در همین جهات حرکت می دهد که منجر به گسترش فضای درونی قفسه سینه می شود.
• ماهیچه میان دنده درونی شل می شود.
• ( پردهٔ دیافراگم به ست پایین منقبض می شود که منجر به گسترش فضای درونی قفسه سینه می شود.
در دم به دلیل گسترش حجم درونی قفسه سینه و کم بودن غلظت هوا و اجزای آن مانند اکسیژن، هوا ی بیرون شش ها توسط واپخش به درون ریه ها وارد می شود.
• بازدم
دم (دنباله دار). دُم و کما، از ویژگی های دیده شدنی در دنباله دارها است، زمانی که دنباله دار توسط خورشید، در روشنی قرار می گیرد؛ که این در هنگام عبور دنباله دار از قسمت های درونی سیستم خورشیدی اتفاق می افتد، آنها می توانند از زمین قابل مشاهده باشند. هنگام عبور دنباله دار از نزدیک منظومهٔ شمسیِ داخلی، تابش خورشیدی باعث می شود که مواد فرّار در دنباله دار تبخیر شده و به خارج از هسته جریان پیدا کنند که گرد و غبار را نیز با خود به حرکت درمی آورند.
در اینجا دُم های جداگانه ای از گرد و غبار و گازها تشکیل می شود، که هریک به گونه ای و در اثر پدیده ای مجزا قابل مشاهده می گردند: گرد و غبار نور خورشید را مستقیماً منعکس می کند و گازها با یونیزاسیون یا یونیده شدن می درخشند. اغلب دنباله دارها آنقدر کم نورند که بدون استفاده از تلسکوپ قابل مشاهده نیستند، اما در هر دهه چند دنباله دارِ به اندازهٔ کافی روشن؛ که بتواند با چشم غیر مسلح قابل مشاهده باشد، در آسمان پدیدار می شوند.
دم (عضو). دم یک اندام است که در بسیاری از جانوران وجود دارد. دم در انتهای ستون مهره ها قرار دارد و از مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بوده و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن روییده اند، می باشد.
دم (فیلم). دَم ( انگلیسی: Breathe In ) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی دریک دورمس است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
• ایمی رایان
• بن شنکمن
• فلیسیتی جونز
• گای پیرس
• کایل مک لاکلن
• مک کنزی دیویس
• متیو دداریو
• الی ونت ورث

معنی کلمه دم در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تنفس

معنی کلمه دم در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دَم به خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج گفته می شود .
دم به معنای دوم (جهت قربانی یا کفاره در حج)، در باب حج به کار رفته است.
[ویکی الکتاب] معنی دَمُ: خون
معنی مَسَاکِینَ: فقیران و بیچارگان - مسکین ها (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان...
معنی مِسْکِینِ: فقیر و بیچاره (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان دم ازجهت دیگر م...
معنی فَجْرِ: سپیده دم (در اصل به معنی باز کردن وشکافتن است اگر صبح را فجر میگویند . برای این است که روشنی پرده ظلمت را پاره کرده به همه جا منتشر میشود .کلمه فجر دو مصداق دارد یکی فجر اول که آن را کاذب میگویند چون دوام ندارد ، بعد از اندکی از بین میرود ، و شکلش شک...
معنی کَاظِمِینَ: آنانکه با وجود ناراحتی زیاد سخنی نمی گویند و ناراحتیشان را پنهان می کنند - آنانکه دم نمی زنند(کلمه کاظمین اسم فاعل از کظم است و کظم به معنای شدت اندوه است از طرفی کظم به معنای بیرون آمدن نفس است ، وقتی میگویند کظم خود را گرفت ، یعنی جلو نفس خود را گر...
معنی کَظِیمٌ: آنکه با وجود ناراحتی زیاد سخنی نمی گوید و ناراحتیش را پنهان می کنند - آنکه دم نمی زند(کلمه کاظمین اسم فاعل از کظم است و کظم به معنای شدت اندوه است از طرفی کظم به معنای بیرون آمدن نفس است ، وقتی میگویند کظم خود را گرفت ، یعنی جلو نفس خود را گرفت ، و ک...
معنی ذَکَّیْتُمْ: تذکیه کردید - ذبح کردید (وتذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، که در دو طرف گردن است ، و یکی لوله غذا ، و چهارمی لوله هوا ، به شرطی که حیوان نیمه جانی داشته باشد ، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتی چهار رگ او را میزنند حرکتی بکن...
معنی فَلَقِ: سپیده دم (کلمه فلق - به فتحه اول و سکون دوم - به معنای شکافتن و جدا کردن است ، و این کلمه در صورتی که با دو فتحه باشد صفت مشبههای به معنای مفعول خواهد بود ، یعنی شکافته شده . غالبا این کلمه بر هنگام صبح اطلاق میشود ، و فلق یعنی آن لحظهای که نور گریبا...
معنی ذَنبٌ: گناه(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغف...
معنی ذَنبِکِ: گناه تو(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
معنی ذَنبِهِ: گناهش(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی مغ...
معنی ذَنبِهِمْ: گناهشان(ذنب تنها به معنای نافرمانی خدای تعالی نیست بلکه هر وبال و اثر بدی که عمل آدمی داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانی امر خدای تعالی نباشد نیز ذنب گفته میشود ، و در نتیجه مغفرت نیز تنها به معنای آمرزش و پوشاندن معصیت نیست بلکه هر ستر و پوششی الهی ...
ریشه کلمه:
دمم (۱۰ بار)دمو (۱۰ بار)دمی (۱۰ بار)
[ویکی فقه] دم (ابهام زدایی). واژه دم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • دم (فقه)، خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج و دارای کاربرد فقهی• دم، آن یا دم یکی از اصطلاحات به کار رفته در فلسفه به معنای وقت
...
[ویکی فقه] دم (فقه). دَم به خون یا حیوان، جهت قربانی یا کفّاره در حج گفته می شود .
دم به معنای دوم (جهت قربانی یا کفاره در حج)، در باب حج به کار رفته است.
تعریف دّم
مراد از دَم در حج، حیوانی است که خون آن، جهت قربانی حج و یا کفّاره ی ارتکاب برخی محرّمات احرام، ریخته می شود.

جملاتی از کاربرد کلمه دم

ماه منی و عید من و من مه عیدی زان روی ندیدم که به روی تو ندیدم
هرکجا صولتت فشرده قدم زور بازوی آسمان شده زور
از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم زین باد پریشان نکنم زلف علم را
عشق تو که سر چون قلمم اندازد چون شمع سرم در قدمم اندازد
یادگار از من به غیر از معصیت چیزی نماند نفس کافر بود استادم غلط کردم غلط
اسیر کودکی کردند چون من پهلوانی را که رستم را گمان کودک گهواره می‌کردم
نیک گاهت قدیم من بودم از فراقت عظیم فرسودم
شنیدم که فرمان دهان عراق به هر گه که افتاد صبوح اتّفاق
شگفتی فرو ماند آشفته مرد که هرگز ندیدم بدین سان نبرد
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد