معنی کلمه دل دادن در لغت نامه دهخدا
نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو من
تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود.منوچهری.دل دادم و کار برنیامد
کام از لب یار برنیامد.خاقانی.کو دل به فلان عروس داده ست
کزپرده چنین بدر فتاده ست.نظامی.کز دیده آن مه دوهفته
دل داده بد و ز دست رفته.نظامی.گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی.سعدی.دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هرکه از دوست تحمل نکند عهد نپاید.سعدی.خواهی که دل به کس ندهی دیده ها بدوز
پیکان چرخ را سپری باید آهنی.سعدی.گفته بودم که دل به کس ندهم
حذر از عاشقی و بی خبری.سعدی.سعدیا دیده نگه داشتن ازصورت خوب
نه چنانست که دل دادن و جان پروردن.سعدی.دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم
کسم به حسن تو ای دلستان نداد نشان.سعدی.معشوق هزاردوست را دل ندهی
ور می دهی آن دل به جدایی بنهی.سعدی.ندادند صاحبدلان دل به پوست
وگر ابلهی داد بی مغز اوست.سعدی.به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را.سعدی.تا دل ندهی به خوبرویان
کز غصه تلف شوی و رنجه.سعدی.یا دل به ما دهی چو دل ما به دست تست
یا مهر خویشتن ز دل ما بدر بری.سعدی.عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هرکه سفر نمی کند دل ندهد به لشکری.سعدی.چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند
اگر او با تو نسازد تو درو سازی به.سعدی ( کلیات چ فروغی ص 270 ).کس دل به اختیار به مهرت نمی دهد
دامی نهاده ای و گرفتار می کنی.سعدی.دل داده ام به یاری شوخی ، کشی ، نگاری
مرضیةالسجایا محمودةالخصائل.حافظ.به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفائیها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی.حافظ.کی به دست سنبل فردوس دل خواهیم داد