معنی کلمه داد در لغت نامه دهخدا
ای شهریار راستین ، ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیکخواه ،ای از همه شاهان گزین.دقیقی.خرد بهتر از هر چه ایزدت داد
ستایش خرد را به از راه داد.فردوسی.کجا داد و بیداد پیشت یکیست
جز از کینه گستردنت رای نیست.فردوسی.گر ایدون که هرمز نه بر داد بود
زمین و زمان زو بفریاد بود.فردوسی.هر آن گنج کان جز بشمشیر داد
فراز آید از پادشاهی مباد.فردوسی.در داد بر دادخواهان مبند
ز سوگند مگذر نگهدار پند.فردوسی.بکوشیم ما نیکی آریم و داد
خنک آنکه پند پدر کرد یاد.فردوسی.چنین گفت نوشیروان را قباد
که چون شاه را سر بپیچد ز داد.فردوسی.گر ایمن کنی مردمان را بداد
خود ایمن بخسبی و ازداد شاد.فردوسی.یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم.فردوسی.یکی پاک دستور پیشش بپای
بداد و بدین شاه را رهنمای.فردوسی.بدان ای پدر کاین سخن داد نیست
مگر جنگ لادن ترا یاد نیست.فردوسی.داد ببین تا کجاست فضل ببین تا کراست
کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم.منوچهری.خواسته داری و ساز بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و داد.منوچهری.تن او تازه جوان بادو دلش خرم و شاد
پیشه او طرب و مذهب او دانش و داد.منوچهری.با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش.منوچهری.داد بر خسرو است عدل بر شهریار
جود بر شاه شرق بخشش مال و نعم.منوچهری.بکسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است. ( تاریخ بیهقی ).
به داد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).چو در داد شه آورد کاستی
بپیچد سر هر کس از راستی.اسدی.بداد و دهش کوش و نیکی سگال