معنی کلمه خاطر آزرده در لغت نامه دهخدا ( خاطرآزرده ) خاطرآزرده. [ طِ زَ / زُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) شخص ملول. شخص متأثر. شخصی که بی علتی او راناراحت کرده باشند یا ناراحت شده باشد : تبه گردد آن مملکت عن قریب کزو خاطرآزرده گردد غریب.( بوستان ).
جملاتی از کاربرد کلمه خاطر آزرده نمی آید گران بر خاطر آزرده بلبل اگر بر روی گل غلط چو شبنم دیده پاکم نهانم همچو بوی غنچه در آغوش دلتنگی فضای شش جهت یک خاطر آزرده را ماند بر خاطر آزردهٔ من بی غمی امروز از ترک شراب است به مخمور گران تر مده راه شکایت خاطر آزرده ما را کز این سیل غبارآلود دریا رنگ گرداند خاطر آزرده را سیر گلستان می گزد شور بلبل، خنده گل، بوی ریحان می گزد از غبار خاطر آزرده در گلزار عیش مشت خاکی بی تو در چشم تماشا کردهایم خاطر آزرده ای دارم که در سیر بهشت از گریبان چون جرس بیرون نمی آید سرم پیش آن کس کز غمت با تنگی دل خو گرفت وسعت آباد جهان یک خاطر آزرده است خاطر آزرده را هر لاله داغ حسرتی است کی دل صائب ز سیر باغ خرم میشود؟ بَدَم با نالة بلبل دل افسردهای دارم به طبعم میخورد گل، خاطر آزردهای دارم