معنی کلمه خادمه در لغت نامه دهخدا
خادمه سرای را گو در حجره بند کن
تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی.سعدی.- اعضاء خادمه ؛ آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند.
- خادمه کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده ، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. ( قاموس کتاب مقدس ).
- قوای خادمه طبیعیه ؛ عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13 ).
و رجوع به خدمتکار شود.