معنی کلمه شمسه در لغت نامه دهخدا
یاد باد آن شب کآن شمسه خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز.فرخی.شمسه گوهر و شمع دل سرگشته من
که زوال آمدش از طالع برگشته من.خاقانی.شیر میدان و شمسه مجلس
قرةالعین جان ابوالفارس.خاقانی.شمسه نه مسند هفت اختران
ختم رسل ، خاتم پیغمبران.نظامی.در قالب خاک تیره خشتند
یا شمسه مسند بهشتند.نظامی.به خدمت شمسه خوبان خَلﱡخ
زمین را بوسه داد و داد پاسخ.نظامی.- شمسة کرم ؛ آفتاب رز. کنایه از شراب :
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هات شمسة کرم مطیب زاکی.حافظ.|| تصویر آفتاب. || بت. صنم. || نقش. نگار. تصویر. ( ناظم الاطباء ).
شمسه. [ ش َ س َ / س ِ ] ( از ع ، اِ ) نارنج. || لیمو. || هر تصویر مدور و منقش. ( ناظم الاطباء ) :
مزین در او صفه های مربع
منقش در او شمسه های مدور.ازرقی. || قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عماری و کنگره ها و جز آن نصب کنند. ( ناظم الاطباء ). قرص زراندود که در قبه معین کلس می باشد. ( آنندراج ) ( از غیاث ) :
دهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسه ای است پرگاری.سعدی. || شاید آینه یا قطعاتی از آینه که پشت شعله چراغ می نهاده اند تا نور را به اضعاف کند. ( یادداشت مؤلف ) :
در شب تاری ز عکس شمسه ایوان تو
ذره ها را در هوا یک یک شمردن می توان.سلمان ساوجی.|| اشکال و تصاویری که با ابریشم می سازند. ( ناظم الاطباء ). || دگمه هایی که بر سربند تسبیح بند می کنند. ( ناظم الاطباء ). || تابدان. ( آنندراج ) ( غیاث ). || قرص نان. || ( ص ) مدور. ( ناظم الاطباء ).
شمسه. [ ش َ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره شهرستان سنندج. سکنه آن 340 تن. آب آنجا از چشمه و رودخانه و راه آن ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).