حنائی

معنی کلمه حنائی در لغت نامه دهخدا

حنائی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حنا: رنگ حنایی ؛ رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. ( ناظم الاطباء ).
حنائی. [ ح ِن ْ نا ئی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حناء. حنافروش. ( الانساب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، حنائیون. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه حنائی در فرهنگ فارسی

حنا فروش

جملاتی از کاربرد کلمه حنائی

کرد زن خویش را سهیل خر انبار گشت حنائی همان سهیل زن خویش
شنیده‌ای که سوی حجله رفت دامادی ندیده‌ای که به کف خود چسان حنائی داشت
تو ممدوح و خدا مادح خطاب انماشانی ز حق منصوص نص آیه انا فتحنائی
ای بوده بسی چو اسپ نو زین، امروز یکی کهن حنائی
کف پای حنائی رنگ طوبی ز بیخ آتش در افتاده به طوبی
. . . ایر به . . . ون کسی بود که نگوید دید حنائی به . . . ایر میل زن خویش
حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی
دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی
سوخت در . . . ون حنائی بدان کز ره . . . ون خورد بسی ناربه
مار بسی گرد حنائی خبه راه بسی داد گزر در دبه