جملاتی از کاربرد کلمه حنائی
کرد زن خویش را سهیل خر انبار گشت حنائی همان سهیل زن خویش
شنیدهای که سوی حجله رفت دامادی ندیدهای که به کف خود چسان حنائی داشت
تو ممدوح و خدا مادح خطاب انماشانی ز حق
منصوص نص آیه انا فتحنائی
ای بوده بسی چو اسپ نو زین، امروز یکی کهن حنائی
کف پای حنائی رنگ طوبی ز بیخ آتش در افتاده به طوبی
. . . ایر به . . . ون کسی بود که نگوید دید حنائی به . . . ایر میل زن خویش
حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی
دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی
سوخت در . . . ون حنائی بدان کز ره . . . ون خورد بسی ناربه
مار بسی گرد حنائی خبه راه بسی داد گزر در دبه