منصوص

معنی کلمه منصوص در لغت نامه دهخدا

منصوص. [ م َ ] ( ع ص ) به تحقیق رسانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). در نهایت تفحص تحقیق شده. ( ناظم الاطباء ). || آنچه از آیت صریح غیر محتاج به تأویل یا از حدیث صریح به ثبوت رسانیده شده باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). به ثبوت رسانیده شده. ( ناظم الاطباء ).
- حکم منصوص العلة ؛ آنچه علت حکم در ضمن دلیل بیان شده باشد مثل اینکه : الخمر حرام لأنه مسکر. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| معین شده. ( ناظم الاطباء ).
- المنصوص علیه ؛ معین. ( اقرب الموارد ).
|| ظاهر و آشکار. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه منصوص در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - معین شده . ۲ - به ثبوت رسانیده . ۳ - آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود.

معنی کلمه منصوص در فرهنگ عمید

حدیث یا سخنی که با نص گفته شده، محقَّق.

معنی کلمه منصوص در فرهنگ فارسی

حدیث یاسخنی که بانص گفته شده یاازروی تفحص وتحقیق ثابت شده
( اسم ) ۱ - معین شده ۲ - در نهایت تفحص تحقیق شده . ۳ - بثبوت رسانیده . ۴ - آنچه از آیات قران و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج بتاویل نبود .

معنی کلمه منصوص در ویکی واژه

معین شده.
به ثبوت رسانیده.
آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود.

جملاتی از کاربرد کلمه منصوص

اما معتزلی که عذاب گور را منکر است دست درین آیة میزند و میگوید دو زندگی گفت: یکی در دنیا و یکی در قیامت و زندگی در گور و عذاب‌ نگفت. جواب وی آنست که زندگی قوم موسی پس از صاعقه که رسید ایشان را نگفت درین آیة و دلالت نکرد که نیست و ذلک فی قوله تعالی ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ و همچنین امّت حزقیل که از بنی اسرائیل بمردند به طاعون و رب العالمین ایشان را زنده کرد، آن زندگی ایشان پس از مردن هم نگفت درین آیة و دلیل نبود و ذلک قوله أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة زندگی در گور و عذاب قبر اگر درین آیت منصوص نیست نفی آن در آیت هم نیست. آن گه در اخبار درست بروایت ثقات و بزرگان صحابه چون عمر خطاب و علی بن ابی طالب و عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه بن عباس و عبد اللَّه بن عمر و جریر بن عبد اللَّه و جابر و ابو هریره و ابو سعید خدری و ابو ایوب انصاری و انس بن مالک و براء بن عازب بروایت ایشان درست شده است از مصطفی ع حیاة و عذاب قبر، و هر که آن را منکر است ضالّست و مبتدع.
گو بهر خود کنند معین دوصد ولی منصوص نص وافیه انما یکیست
هم به آن منصوص نص انما هم به آن مخصوص تاج لافتی
نیست لازم مقید مخصوص نتواند شدن یکی منصوص
هم خویشی و هم پیشی و بیشی به کمالات با آنهمه منصوص به قرآن و خبر بر
نَصِّ وَاشْتاقَ اِلَی قُرْبِکَ فِی المُشْتَاقِیْن ساخت مشتاق علی را به ولایت منصوص
هم تو مخصوص لطف کَرَمنا هم تو منصوص عَلَّم اَلاسماء
جده‌‌ام فاطمه منصوصه نص تطهیر همه دانید یکایک ز صغیر و ز کبیر