کمان کش

معنی کلمه کمان کش در لغت نامه دهخدا

کمان کش. [ ک َ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کماندار و تیرانداز. ( ناظم الاطباء ). کمان کشنده. کسی که کمان را بکشد و به کار برد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر حور زره پوش بود ماه کمان کش
گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار.رودکی.ز لشکر کمان کش نبودی چواوی
نه از نامداران چو او جنگجوی.فردوسی.کمان کش است بتم با دو گونه تیر بر او
وز آن دو گونه همی دل خلد به صلح و به جنگ.فرخی.پای گریز نیست که گردون کمان کش است
جای فراغ نیست که گیتی مشوش است.خاقانی.کله کج کرده می آیی قبای فستقی در بر
کمان کش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد.خاقانی.من رستم کمان کشم اندرکمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان.خاقانی.به دیدن همایون به بالا بلند
به ابرو کمان کش به گیسو کمند.نظامی.آن پنجه کمانکش و انگشت خوشنویس
هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی.سعدی.گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست.حافظ.از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار
کان جادوی کمان کش بر عزم غارت آمد.حافظ.خراش سینه نخجیر دل بدرد آورد
کمان کشان همه مغرور ساقی شست اند.رضی دانش ( از آنندراج ).- کمان کشان قضا ؛ تیراندازان سرنوشت. کمانداران قدر. به کنایه آنان که مُقَدِّر سرنوشت بشر هستند :
از کمین کمان کشان قضا
در حصاررضا گریخته ام.خاقانی.- کمان کش کردن مشت ؛ مشت را تا بناگوش عقب بردن چنانکه هنگام کشیدن کمان وانداختن تیر :
کمانکش کرد مشتی تا بناگوش
چنان بر شیر زد کز شیر شد هوش نظامی.- ابروی کمان کش ؛ ابروی مانند کمان. ( ناظم الاطباء ).
کمان کش. [ ک َ ک َ / ک ِ ] ( اِ مرکب ) کش و قوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ظاهراً گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد : و از خصایص و خوارق عادات او آن بود که هرگز... آب دهن و بلغم... نداشت و خمیازه و کمان کش ننمود.( تذکرةالائمه مجلسی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کمان کش. [ ک َ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 405 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

معنی کلمه کمان کش در فرهنگ معین

(کَ کَ ) (اِمر. ) تیرانداز، کماندار.

معنی کلمه کمان کش در فرهنگ عمید

کمان کشنده، کمان دار، تیرانداز.

معنی کلمه کمان کش در فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که کمان را بکشد و بکار برد : ( خراش سین. نخجیر دل بدرد آورد کمانکشان همه مغرور ساقی شست اند ) . ( رضی دانش )
کش و قوس . ظاهرا گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد.

جملاتی از کاربرد کلمه کمان کش

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد
الا تدزرو کمین ساز و عندلیب کمان کش که پیش نطق تو طوطی زند ترانه صددق
زره دار و خنجر زن و تیغ باز کمان کش سنان افکن و اسب تاز
در کمین غمزها ترکان کمان کش داشتی گاه تیر افشاندن آواز کمان چون نشنوی
گر تیر زنی به جگر، ای یار کمان کش تیریم که رفته ز کمان باز نیاییم
چون چشم دلربایان عزمش کمان کش است چون زلف خوبرویان حزمش زره در است
کردی دل بنده تیرباران زان چشم کمان کش جهانسوز
ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی فرصت نمی‌دهند که جان را سپر کنی
بی قراری راست ره در کویت ای ابرو کمان کش بسان تیر پا بهر تردد زاهن است
پیش تو زهره درکشاکش باد قبضه مشتری کمان کش باد