فستقی

معنی کلمه فستقی در لغت نامه دهخدا

فستقی. [ ف ُ ت ُ ] ( ص نسبی ) رنگی است سبز به زردی مائل مشابه به رنگ مغز پسته و این معرب پسته ای است. ( غیاث ). به رنگ پسته. سبز روشن. ( یادداشت بخط مؤلف ). آنچه به رنگ فستق باشد و به سبزی زند،گویند: جبة فستقیة. ( از اقرب الموارد ) :
ماه فروردین حریر فستقی بخشیده بود
مر درخت باغ رازو باغ شد زینت پذیر.سوزنی.کرته فستقی بدرد چرخ
تا بمرغ نواگر اندازد.خاقانی.کله کج کرده می آیی قبای فستقی در بر
کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد.خاقانی.این فندق شکل فستقی رنگ
بر فندقی سرم زند سنگ.نظامی.رجوع به فستق شود.

معنی کلمه فستقی در فرهنگ عمید

به رنگ مغز پسته (= سبز مایل به زرد )، پسته ای.

معنی کلمه فستقی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به فستق پسته یی ۲ - رنگی است سبز بزردی مایل شبیه برنگ مغز پسته : ماه تمام بر فلک سبز پوش نیست چون عارض تو پیش خط سبز فستقی .

جملاتی از کاربرد کلمه فستقی

شاخ عریان را قبای فستقی پوشیده اند مرغ خوش خوانرا نوا از برگ نسرین داده اند
شاهد و شاه از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون
کشد در بر قبای فستقی سرو نهد بر سر کلاه سایبان گل
ماه فروردین حریر فستقی بخشیده بود مر درخت باغ را تا باغ شد زینت پذیر
شقّه فستقی از رای تو دارد هر سال شاخ بی برگ تهی دست معرّا مرسوم
چو گرد بسته خطّ فستقی داشت دلم را بوسهیی بر احمقی داشت
طوطی آمد با دهان پر شکر در لباس فستقی با طوق زر
باز در زیر نقاب فستقی رخسار گل می‌نماید بلبلان را مست و شیدا می‌کند
بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد تا بساط فستقی بر جویبار انداختند
سلم من بدان یک پستهٔ تنگ که خط بر لعل دارد فستقی رنگ