معنی کلمه آهیختن در لغت نامه دهخدا
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام.فردوسی.برآهیخت شمشیر و اندرنهاد
همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد.فردوسی.برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن.فردوسی.چو آهیخت بر جنگ شب ، روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.اسدی.چو آهیخت خور تیغ زرین زبر
نهان کرد از او ماه سیمین سپر.اسدی.چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم
بمعجز میان قمر زد دو نیم.سعدی. || برداشتن.بلند کردن. برافراختن. برافراشتن :
برآهیخت گرز و برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذرگشسب.فردوسی. || کشیدن ، چنانکه دلو را برسن. از چاه بالا کشیدن :
بدلو اندرون رفت آن پاک تن
برآهیخت بُشری ̍ بقوت رسن.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || کشیدن ، چنانکه صف را. رده برزدن :
بدانسان که فرموده بد شهریار
شد آهیخته صفّهای سوار.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || کشیدن ، چنانکه اژدهابدَم :
برفت ازپسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهیخت گفتی بدم.فردوسی. || راست کردن. ستیخ کردن. باز کردن ، چنانکه درنده ای پنجه را :
برون آمد آراسته جنگ را
بکین جستن آهیخته چنگ را.فردوسی. || برکشیدن ، چنانکه پوست را از تن. سلخ :
بکشت و ز سَرْشان برآهیخت پوست
نماند ایچ از ایشان نه دشمن نه دوست.فردوسی. || کشیدن. برکشیدن. محکم و استوار کردن ، چنانکه تنگ اسب را :
چو زین برنهادش برآهیخت تنگ
بجنبید بر جای تازان نهنگ.فردوسی. || براق کردن.انتفاش. ستیخ کردن ، چنانکه پر و موی را :
همچون کَشَف بسینه سر اندرکشد اجل
آنجا که نیزه تو برآهیخت یال را.کمال اسماعیل. || کشیدن ، چنانکه دست را از دست کسی :
بیاهیخت زو دست و بر پای خاست
غمی شد بیازید با بند راست.فردوسی.|| دست کشیدن از چیزی. || لنجیدن. و رجوع به آختن و آهختن شود. و مصدر دوم یا اسم مصدر آن آهنجش باشد: آهیخت ، بیاهنج.