استجاره

معنی کلمه استجاره در لغت نامه دهخدا

( استجارة ) استجارة. [ اِ ت ِ رَ ] ( ع مص ) زنهار خواستن. ( منتهی الارب ). زینهار خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن. پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و استجاره املاک غلط است ، زیرا اجاره کردن ، استیجار است. رجوع به مستجیر شود.

معنی کلمه استجاره در فرهنگ معین

(اِ تِ رِ ) [ ع . استجارة ] (مص م . ) ۱ - پناه خواستن . ۲ - کرایه کردن .

معنی کلمه استجاره در فرهنگ عمید

اجاره دادن: استجارۀ منزل.

معنی کلمه استجاره در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پناه خواستن زنهار جستن ۲ - بمزد گرفتن کرایه کردن : اجاره و استجار. منازل . توضیح باین معنی غلط مشهور است بجای استیجار ( فرهنگ تازی پارسی ) .

معنی کلمه استجاره در ویکی واژه

پناه خواستن.
کرایه کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه استجاره

و قد کنت من بدو عمری الی الان خادما فی دفاتر الدیوان صاحبا للاکابر و الاعیان مجربا بحمله الاصرا و عمله الوزر فی حلهم و ترحالهم و افعالهم و اعمالهم و آرائهم و اهوائهم فکثیرا مارایت اناسا یستجیرون بهم و یستمدون منهم فیفتتحون الثناء بحمدهم و مدحهم و یطیلون الکلام فی ذکرهم و شکرهم ثم یدعوهم بحزن طویل و بکاء و عویل بحیث یکاد یرق لهم السمآء و تلین الصخره الصماء و یحرق قلب البحر و یضیق صدر البر یترحم علیهم الدهر و قل ما احفظ انهم نهضوا الدفع ظلم و قضاء حکم او اصغاء عرض و اجراء فرض من دون حیف و اغماض و تجنب و اعراض الالغرض آخر و مرض اکبر فعلمت انی لو اعطیت لسان سحبان فی الحمد و بیان حسان فی المدح و مبالغه النابغه فی العذر و اغراق الغضایری فی الشکر و اخلاص الحمیری فی حسن الذکر و افراط الانوری فی القریه و الکذب ثم مدحتهم بالف لسان و شکرتهم من غیر احسان و حمدتهم فوق ما یحمد کل انسان و اعتذرت الیهم بلا ذنب و قصور و حسنت ذکرهم بقول المین و الزور فرحجت العور علی الحور و الظلمه علی النور و الثوم علی العبیر و الصوف علی الحریر و قلت البقل اغلی من العقل و المقل احلی من النقل والسمک ارفع من السماک و الفلک اوسع من الافلاک و شهدت بحلاوه المرار و عذوبه الامرار و لذاذه حب المر و سلامه ذات العر و شهامه الثور و شجاعه السنور و امانه الفار فی الدار و طهاره ذیل جعار و حسن خدود القرود و یمن قدوم الغربان السود و زیفت تهادی الخنساء و زینت تمشی الخنفساء و اثبت شمایل الرجال لبهاتر النساء فریضت ببومه عن الطواویس و بجماجم عن الفرادیس و اعریت الضلاله عن رهط ابلیس فاقررت بالوهیه اللات و ربوبیه المناه و نبوه السجاح و امامه السفاح و اقسمت ان ابن حرب ما کفر و ابن عاص ما غدر و یزید بن معویه معاویه ما ظلم و الخلافه حق لمروان بن حکم و ابن مروان سلطان عطوف و الحجاج رحمان روف و ابودوانیق حاتم فی السخاء و ابن فلان رستم عنداللقاء منفرد بحسن العهد و الوفاء و صرت کما قال زند بن الجون فتاملت و اسلت بعشرین قصیده کلما اخری جدیده لما کنت الاکمن یوقد الرماد و یسمع الجماد و یبرد بالسموم و بعالج بالسموم و یستخیر الشرور سیتظل بالحرور و ما کانوا الاکما قال الله تعالی: لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها و لو علم الله فهم خیرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا فمن استجارهم لکان کالمستجیر من الرمضاء بالنار او کسبا یا ذبیان یاملن رحله حصن و ابن سیار فما هم الاکسید و صیف وصفه عثمن عثمان مختاری.