آسیمه سار

معنی کلمه آسیمه سار در لغت نامه دهخدا

( آسیمه سار ) آسیمه سار. [ م َ /م ِ ] ( ص مرکب ) آسیمه سر. سرآسیمه.آسیمه :
من از بهر آن بچه آسیمه سار
همی گردم اندر جهان سوگوار.شمسی ( یوسف و زلیخا ).و رجوع به آسیمه و آسیمه سر و سرآسیمه شود.

معنی کلمه آسیمه سار در فرهنگ معین

( آسیمه سار ) ( ~. )(ص مر. )سرآسیمه ،آسیمه سر.

معنی کلمه آسیمه سار در فرهنگ فارسی

( آسیمه سار ) ( صفت ) ۱ - مضطرب پریشان مشوش آشفته . ۲ - حیران حیرت زده متحیر سرگشته. ۳ - متعجب بشگفتی مانده . ۴ - دهشت زده هراسیده بیمناک . ۵ - ژولیده نابسامان . ۶ - شتابزده .
سر آسیمه

معنی کلمه آسیمه سار در ویکی واژه

سرآسیمه، آسیمه

جملاتی از کاربرد کلمه آسیمه سار

برون آمد آشفته آسیمه سار به گلبرگ از نرگسان اشگبار
بپیچید بر خویش و بگریست زار بدانگونه گردید آسیمه سار
سخت ناتمام و ثنا نیمه کار سخنگوی پژمان و آسیمه سار
همی بود پژمان وآسیمه سار به هر منزلی با سپه رهسپار
راد استاد زرین خامه و بزرگ سرور رنگین نامه میرزا و حاجی را دیده سای خامه و شستم بوسه آزمای نامه و دست.دست نوشت شهد سرشت در نام دو مهربان دوست آذین و آرایش اوست، کریچه بی دریچه و آسمانه بی فروغ تیره روزان را به فر چهر مهر افزای و درخش دیدار پرتو بخشای خویش شرم مشکوی پرویز و جمشید آورد و آزرم کاخ و کوی ماه و خورشید، روشنائی و تاب از هر راه و رخنه سایه افکند و تیری و تاری از هر مغاک و دخمه مایه پرداخت. زنهار به کار من اندر پندار فراموشی مبر و خرده خاموشی مگیر که پاک یزدان رهی را با همه آک و آهو این دو خوی مهر پرداز در آب و گل نسرشت و این دورای کینه انگیز بر جان و دل ننوشت. پور مریم با همه رستگی های از خود و بستگی ها با خدای بر یکی سوزن که خود را دزدیده بر او دوخته بود دامان بی زاری نیفشاند با آن پیشینه پیمان و دیرینه پیوند که گوهر سنگ و سندان دارد و پروز بند و زندان کی و کجا تواند شد، رهی از تو فراموش کند و خامه راز پرداز از فسانه مهر و ترانه یاری خاموش خواهد، بازوی جوان نیروی پیری آن دست نگارش گر را سخت بر تافت، دستوار برگردن بست و پنجه زمین گیری آن کلک شیوا آفرید به دستان و دستی که تلخ تر از آن نشاید بر انگشت پی برید و نی در ناخن شکست، با این چشم شب پره دید و دست بر تافته شست، ورای پراکنده، مغز و ران آسیمه سار آنچه دل خواهد نگاشت نتوانم و آنچه نگاشتن یارم دل نخواهد. هان و هان تا خود از این خرده هوش باز نبری و چشم باز نپوشی، که مفت روان آَشفت من با گفت گهر سفت تو هر گونه گفت و گزار و نوشت و نگار از هرکام روید و از هر کلک زاید. اگر به تازگی های فرهنگ یا گران مایگی های گوهر یا دل بردگی های ریخت دارای بهره و بخش زیبائی و خداوند اختر و بخت شیوائی نباشد یاران دانست و دید را ناخنه چشم و هزار پای گوش خواهد بود و هوش پرداز مغز و بار هوش. امروز نگارش دلپذیر و گزارش جان شکار ترا زیبد که خامه و شست صاحب و قابوس داری و نامه ودست صابی و کاووس.
دریغا کس آسیمه ساری چو من ندید و نبیند به دهر کهن
یا نی دو مار سیه آسیمه سارودمان دارد به سایهٔ سرو از آفتاب‌گذر
نشسته به درگاه آسیمه سار ستم پیشه اسحق بد روزگار
ستمدیدگان از تف آن شرار هراسنده گشتند و آسیمه سار
کنون از چه از نیزه ی یک سوار جدا ماندی از اسب آسیمه سار