اسم: اسحق (پسر) (عبری) (تلفظ: ashagh) (فارسی: اسحق) (انگلیسی: ashagh) معنی: اسحاق، خندان، نام پسر ابراهیم ( ع ) و ساره
جملاتی از کاربرد کلمه اسحق
از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن احمدالخوّاص رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه از اقران جنید و آن نوری بود و او را اندر توکّل و ریاضتها حظّ فراوان بود، وفاة وی اندر سنه احدی و تسعین و مأتین بود بشهر ری و علّت شکم داشت و هرگاه که برخاستی بدان علّت طهارة کردی و فرا مسجد شدی و دو رکعت نماز گزاردی و یکبار اندر میان آب شد و فرمان یافت هم آنجا رَحِمَهُ اللّهُ.
اسمش شمس الدین عبداللّه. از علوم عقلی و نقلی آگاه بود. خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی و شیخ علی کلا و قوام الدین ابواسحق از تلامذهٔ او، و در خدمتش اکتساب علوم نمودهاند. سلطان محمد مظفر به وی ارادت داشته. غرض، از اکابر فضلا و حکماست. وفاتش در سنهٔ ۷۷۲ اتفاق افتاد. این رباعی تبرّکاً از او نوشته میشود:
بِطروجی یک دهانه برخوردی در ماه است. این دهانه به نام ابواسحق بطروجی، ستارهشناس اندلسی نامگذاری شدهاست.
مسجد جامع اسحقآباد که مربوط به دوران قاجار است.
اسحقوند علیا، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان هرسین در استان کرمانشاه ایران است.
اعضای هسته مرکزی اتحاد اسلام، عبارت بودند از: میرزا کوچک خان، میرزا احمد مدنی، دکتر حشمت، میرزا شفیع رضاسرایی، سید عبدالکریم کاشی، میرزا نحمی اسحقزاده و میرزا ابوالقاسم، حاجی احمد کسمائی، محمدعلی پیربازاری، میرزا محمد رضا حکیمی. هدفشان را به این شرح اعلام کردند: اخراج نیروهای بیگانه از کشور، برقراری امنیت و رفع بیعدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد.
اسحقآباد، روستایی در دهستان فنوج بخش مرکزی شهرستان فنوج در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
اسحقآباد روستایی در دهستان سعادتآباد بخش پاریز شهرستان سیرجان استان کرمان ایران است.
نام این کتاب به همراه دیگر آثار رازی در فهرست ابن الندیم آمده است و بیرونی آن را کناش (مجموعه طبی) خوانده است. ابن الندیم این کتاب را به نام منصور بن اسماعیل و بیرونی به نام منصور بن اسد دانستهاند. اما آنچه دربارهٔ این کتاب به حقیقت نزدیک است، آن است که رازی این کتاب را برای حاکم ری یا به نام او منصور بن اسحق تألیف کردهاست. کتاب منصوری از کتابهای درسی اروپا در قرون وسطی بودهاست. این کتاب حاوی مطالب علمی از دوران پزشکان یونانی و اسلامی تا زمان رازی است. کتاب منصوری مشتمل بر ده مقاله است. مقاله هفتم آن که دوره جراحی است و مقاله نهم که دربارهٔ بیماریهای عمومی است، مورد توجه مورخان و پزشکان است.
وی از قبیله کنده متعلق به جنوب عربستان بود و در کوفه متولد شد و در بغداد پرورش یافت و متناسب با اوضاع فرهنگی بغدادِ آن روزگار به نجوم، طب و فلسفه روی آورد و به فلسفه علاقه بیشتری نشان داد. پدرش، اسحق بن الصباح، در عصر مهدی، هادی و رشید، امیر کوفه و از متمولین بود. الکندی در زمان مأمون، معتصم و متوکل میزیست و در دربار آنها تقرب بسیار یافت؛ و محبوب دربار مأمون و معتصم و واثق بود و او را به معلمی احمد پسر معتصم گماشته بودند؛ اما مغضوب متوکل قرار گرفت و علتش اختلاف مسلک او با مسلک متوکل بود و پس از ضرب و شتم، کتابخانه اش مصادره شد؛ و در سال ۲۵۲ درگذشت.
از مفاخر و دانشمندان شهر ارجان می توان به:حسن ارجانی (حسن بن محمد بن الحسن بن یزداد بن مهران ارجانی)،ابوبکر ارجانی(ابوبکر محمد بن القاسم بن زهیر ارجانی)،ابو عبدالله ارجانی(ابوعبداله محمد بن احمد بن ابراهیم بن ماسک الارجانی)،ابوبکر ارجانی(قاضی القضات ابوبکر احمد ناصح الدینی ارجانی)،ابواسحق ارجانی(ابواسحاق ابراهیم بن احمد بن زید الارجانی)،ابوبکر بن شاهوییه،بندار ارجانی(ابولحسن بندار بن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی مشهور به پرسه دار)
شیخ بواسحق ترازو گر گفت: که هر دو راست گفتند آن کس که گفت: که نتوان شناخت آن حقیقت معرفت حق او ایذ که او بآن نشناسد، مگر که او خویشتن بحقیقت داند. و او که گفت: که شناسد راست گفت، آن شناخت عام بود که جز ازو خدای نیست، و انباز نیست و تشبیه نیست و او یگانه است. آنست که او میشناسد بخبر و صنایع.اما امام او بود که حیلت کند تا مرید نومید نماند و او گفت، کنت و کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف پس قوم است که میّناسد یعنی او ابا او نه بخود و بخبر که بشناخت و تعرف و ما قدرو واللّه.
ابو علی عیسی بن اسحق بن زرعه (۹۴۳–۱۰۰۸) پزشک و فیلسوف قرون وسطایی بود. وی در بغداد تحت خلافت عباسی در یک خانواده مسیحی سریانی یعقوبی متولد شد.
تذرو خوش نفس باغ طبع خواجو بین که هست مرغ مدایح سرای بواسحق
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش به یک ذره نمیسنجد سپهر و هفت اجرامش
شیخ الاسلام گفت: اسحق حافظ مرا گفت، که بوالفضل باعمران گفت، که بوبکر دقی گفت کی بوبکر زقاق مصری گفت، که بوسعید خراز ٭ گفت که محمد منصور طوسی گفت: که در طوف بودم، مردی طواف میکرد و میزارید و میگفت خداوند! آن گم شدهٔ من با من ده! من مینگرستم در زاری او آخر گفتم: آن گم شدهٔ تو چیست؟ گفت: عیش داشتم بازو بس خوشی وقتی در بادیه تشنه مانده بودم بیگانانه گفتم: کی تابستان است و بادیه، اکنون آب از کجا آرم، هلاک شوم. در ساعت میغ برآمد، و باران در استاد عظیم، چنانکه گفتم اکنون هلاک شوم از غرقاب چون با خود آمدم آن نیکوئی مناغذ شده بود.