معنی کلمه بار گرفتن در لغت نامه دهخدا
بار گیرند از نسیم لطف تو ابکار باغ
همچنان کز روح قدسی دختر عمران گرفت.بدیع سمرقندی ( از آنندراج ). || بمجاز، گرفته و اندوهگین شدن :
چون یار ببوسه دادنم بار گرفت
زلفش بگرفتم از من آزار گرفت
چون یاری من یار همی خوار گرفت
زان خواست بدست من همی مار گرفت.ابوالفرج رونی.- بارقبول گرفتن :
نهاد نامه مهرت زمانه بر تارک
گرفت بار قبولت ستاره بر گردون.امیر معزی ( از آنندراج ).- بار گرفتن درخت ؛ ثمر آوردن. میوه آوردن آن. بارور شدن :
امروز همی بینمتان بار گرفته
وز بار گران جرم تن اوبار گرفته.منوچهری.درخت تو گر بار دانش بگیرد
بزیر آوری چرخ نیلوفری را.ناصرخسرو.