احشاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. ( غیاث ). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. ( وطواط ). اندرونه : چون مار همه بر تن او بترکد اندام چون نار همه در شکمش خون شود احشا.مسعودسعد.|| در عرف عام ، اعضائی که حشو تنور تن یعنی به درون آن باشند و در پاره ای جاها مراد مجموع چیزهاست که در میان اضلاع است از آلات تنفس و آلات غذا. احشاء. [ اِ ] ( ع مص ) دادن شتر ریزه. ( منتهی الارب ). شتر خرد و ریزه دادن.
معنی کلمه احشاء در فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حشا، اندرونه ، اعضای درونی بدن مانند: دل و جگر و معده و روده . احصائیه (اِ یُِ ) [ ع . ] (اِمر. ) ۱ - آمار، شمار. ۲ - دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است .
معنی کلمه احشاء در ویکی واژه
جِ حشا؛ اندرونه، اعضای درونی بدن مانند: دل و جگر و معده و روده. احصائیه (اِ یُِ) آمار، شمار. دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی
جملاتی از کاربرد کلمه احشاء
فجئک و الاحشاء تهفو علی الفضاء فاحسن جواز الضیف یابن الاطائب
و حبّک خامر الاحشاء حتی جری مجری السرائر فی الضمیر
او در زمینهٔ ماهیچههای صاف (غیرمخطط)، ماهیچه اسکلتی (مخطط)، پوست، استخوان، دندان، رگهای خونی و احشاء بدن مشارکتهای بافتشناسی مهمی انجام داد. به عقیدهٔ آلبرت لستر لنینگر، آلبرت فون کولیکر جزء نخستین کسانی بود که ریزدانههای درون سارکوپلاسم در ماهیچههای اسکلتی را در حوالی سالهای پس از ۱۸۵۰ تصریح نمود. او همچنین مشارکت ارزندهای دربارهٔ شناخت ساختار داخلی مغز داشت.
و اندر تن آدمی چند هزار رگ و پی و استخوان است، هر یکی بر شکلی و صفتی دیگر و هر یکی برای غرضی دیگر و تو از همه بی خبر باشی، بلکه این مقدار دانی که دست و پای برای گرفتن و رفتن است و زبان برای گفتن است، اما آن که چشم از ده طبقه مختلف ترکیب کرده اند که اگر از ده یکی کم شود، دیدار به خلل شود، ندانی و ندانی که آن هر طبقه برای چیست و به چه وجه در دیدار بدان حاجت است و مقدار چشم خود پیدا است که چند است و شرح علم وی در مجلدهای بزرگ گفته اند، بلکه اگر این ندانی عجیب نیست و نیز ندانی که احشاء باطن چو کبد و طحال و مراره و کلیه و غیر آن از برای چیست کبد برای آن است که طعامهای مختلف که از معده به وی رسد، همه را یک صفت گرداند به رنگ خون تا شایسته آن شود که غذای هفت اندام شود و چون خون در جگر پخته شد، پاره دردی از وی بماند و آن سودا بود طحال برای آن است که تا آن سودا از وی بستاند و بر سر وی کفی از زرداب گرداند و آن صفرا بود مرارت برای آن است تا آن صفرا از وی بکشد و چون خون از جگر بیرون آید، تنگ و رقیق و بی قوام بود کلیه برای آن است تا آن آب از وی بستاند تا خون بی صفرا و بی سودا و با قوام به عروق رسد.
عمل نضج مواد توأم با حالاتی کم و بیش خطرناک در بدن بوده و منتهی به حالتی بنام بحران میشود که گاهی سرانجام آن به نفع بدن و زمانی وخیم و خطرناک میباشد و در این بحران مواد زائد از بدن دفع شده و اگر منجر به سلامت بیمار گردد، مواد زائد از راه مدفوع و عرق و ادرار یا قی دفع میشود، اگر طبیعت قادر به دفع اخلاط فاسد نباشد، این مواد به جای این که از بدن دفع شوند متوجه اعضاء و احشاء داخلی بدن شده و تولید رسوب مضرّی در اعضاء مزبور مینمایند، ولی غالباً کلیه اجزاء بدن بعلت ارتباط عملی صمیم که با یکدیگر دارند مانند عامل واحدی اثر کرده و در عمل نضج یا بحران شرکت مینمایند و اگر بحران مساعد باشد بیمار بهبود مییابد.
ز جور و کینه ی مأمون دلش لبریز شد از خون به طشت از حلق او بیرون همه احشاء و امعا شد
آنزیم ۲ مبدل آنژیوتانسین در بسیاری از نقاط بدن وجود دارد. این آنزیم بیشتر در غشایِ سلولهای پوشانندهٔ کیسههای هوایی ریهها، سلولهای رودهٔ باریک، لایه درونرگی سیاهرگها ماهیچههای صاف سرخرگها در بیشتر احشاء داخلی بدن یافت میشود. بیانِ آرانای پیامرسان این آنزیم، در قشر مغز، جسم مخطط، هیپوتالاموس و ساقه مغز نیز مشاهده شدهاست.
فلئن غیبک العزة من لحظ عیان فلقد ابصرک السر من الاحشاء دان
«یُصْهَرُ بِهِ» ای یذاب بالحمیم الّذی یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنی یشوی حرّه جلودهم فیتساقط.
و حبّک خامر الاحشاء حتّی جری مجری السّرائر فی الضّمیر
کالشمس تقشف من خبااللیلالذی نشفت دماء کبدی علی الاحشاء