تقشف

معنی کلمه تقشف در لغت نامه دهخدا

تقشف. [ ت َ ق َش ْ ش ُ ] ( ع مص ) به جامه درشت روزگار گذاشتن. ( زوزنی ). بقوت اندک و جامه درشت و چرکین زیست کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درویشی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). || تقشف جلد؛ عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تقشف در فرهنگ معین

(تَ قَ شُّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) به کم ساختن ، زندگی مرتاضی را پیشه کردن . ۲ - (اِمص . ) تنگی معشیت ، درویشی .

معنی کلمه تقشف در فرهنگ عمید

۱. با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن.
۲. بدحالی، درویشی، تنگی معیشت.

معنی کلمه تقشف در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بکم ساختن سخت گذراندن . ۲ - جام. درشت پوشیدن . ۳ - ( اسم ) سخت گذرانی . جمع : تقشفات .

معنی کلمه تقشف در ویکی واژه

به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن.
تنگی معشیت، درویشی.

جملاتی از کاربرد کلمه تقشف

لکن در باب معاش او نایب السلطنة روحی فداه یک هزار و پانصد تومان را که در عرض سال باو میدهند از سال نو قدری حواله بابان فرمایند. آدمی از جالب حاجی برود بگیرد ببرد باو برساند که گرسنگی و بی اوضاعی او در آن جا مایة بدنامی نباشند. سائل بکف و محتاج نان شب است و استغناء کرده خرج وزیر را قبول نکرده؛ در معنی زهد و تقشفی بکار برده و خوب کرده است.