جملاتی از کاربرد کلمه آتش زبانی
تو آتش زبانی و قول تو باد خدایا چنین کس هوائی مباد
من که مردم را توان چون عصا شد تکیه گاه صائب از آتش زبانی اژدهایی چون کنم
شمعی حزین ، نزیبد خاموشیت به محفل روشن به عالمی کن، آتش زبانی خویش
صبح را پاس نفس دل زنده دارد جاودان شمع، کوته عمر خود ز آتش زبانی کرده است
بس کن این آتش زبانی بس که در پایان چو شمع خواهدت بر
باد دادن سر زبانت بی سخن
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
وگرنه یاد می دادم به شمع آتش زبانی را
شمع از آتش زبانی سر به جای پا نهاد از سبک مغزی زبان بازی به یک محفل مکن
تا قیامت گر به من صائب بنازد دور نیست کی چو من آتش زبانی کشور تبریز داشت؟
وگر از شعلهٔ قهر تو حرفی بر زبان آرد شود با شمع در آتش زبانی همزبان شیشه