آب جگر
معنی کلمه آب جگر در فرهنگ فارسی
معنی کلمه آب جگر در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه آب جگر
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد نوک مژگان را به خون آب جگر خواهم گرفت
خون دل در غم یاقوت لبش خواهم ریخت دیده را غرقه به خونآب جگر خواهم کرد
اگر من سالار انجمن بودم و تو نویسنده و پیشکار من، از نوا و نواختی شاهانه دلت می جستم و آن پیکر و بالا را بدان خسروانی پرند که چرخ بلندش با هزاران دیده در کارگاه آفریشن رساتر تافته ندیدو بافته نیافت پیرایه می بستم. آوخ و افسوس از آن دل و دست و خامه و شست که پندارهای آلودگی ساز و اندیشه های آسودگی سوزش از کار آفریدن و شمار پروریدن باز داشت، و با تریاک و برش که جز تندی خوی و زردی روی و کاهش کی و سستی پی، سیری از کار و کرد و بیزاری از زن و مرد، گوشه گیری و خاموشی، بی پروائی و فراموشی، سبک ساری و گرانجانی، تلخ گوئی و بدگمانی، گریز از دور و نزدیک،هراس از ترک و تازیک، بی بخشی از رنگ و آب، ناکامی از خورد و خواب، لغزش دست و پای، خراش سینه و نای، تلواس پخته و خام، خشکی مغز و کامش سود و بهبودی نیست انباز و دمساز کرد. بدان خدای که چنگ فرهنگ با فر دراز دستی از دامان دریافتش بلند کوتاه است و با دانست و شناختش هوش گران سنگ سبک مایه تراز پر کاه، که در این کار بدفرجام و ساز ناخوش سرانجام، جز زیان دید و دانش و خزان بود و بینش گریز همسایه و همبر و پرهیز همبام و همدر، پریشانی ساز و سامان، بی بهری دست و دامان، خزان بار و برگ و آویز درد و مرگ و دیگر رنج های توان شکار و شکنجه های روان سپار چیزی نخواهی دید، و برتو از این اخگر دوزخ تاب و آذرخانه سوز که دود از دودمان درویش سمنانی و دل ریش بیابانکی انگیخت، جز جان من که فروغ دیده و چراغ دوده و آب جگر و تاب تنی، دل کس نخواهد سوخت.
جمال حال شود ترجمان استحقاق دلیل آب جگر تفتگی و تشنه لبیست
خونِ جگر با سخن آمیختم آتش از آب جگر انگیختم
تنگ عیشی نکشد آن که ز خون آب جگر دم به دم بادهٔ گلرنگ به ساغر دارد
کآب جگر چشمهٔ حیوان اوست چشمهٔ خورشید نمکدان اوست
کشته ی تیغ جهان افروز مهرت گشته ام تشنه ی آب جگر تاب سنانت بوده ام
خورده از جام اهتمام تو آب جگر خشک عالم عطشان