آذرنگ

معنی کلمه آذرنگ در لغت نامه دهخدا

( آذرنگ ) آذرنگ. [ ذَ رَ ] ( اِ ) غم صعب. محنت صعب. ( فرهنگ اسدی ). درد. رنج. خدوگ. آدرنگ :
ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ.ابوشکور.به آهن نگه کن که برّید سنگ
نرست آهن از سنگ بی آذرنگ.ابوشکور.مکن بیش از این در جدایی درنگ
که از غم بجانم رسید آذرنگ.خسروانی.نباشد کوه راوقت درنگ تو درنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.فرخی.نیاید هیچ شاهی سوی تو هرگز بجنگ تو
جهان هرگز نجوید تا تو باشی آذرنگ تو.فرخی.تا کیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه چون بادرنگ ؟مسعودسعد.ای چشم خوشت مرا چو دیده
یک روز مباد آذرنگت.سنائی.بی آذرنگ آید هر لنگ از عصا
فرعون لنگ را ز عصا آمد آذرنگ.سوزنی.انصاف و عدل شاه بتدبیر رای تو
برداشت از جهان ستم و جور و آذرنگ.سوزنی. || آتش :
چو گوگرد زد محنتم آذرنگ
که در خاکم افکند چون بادرنگ.مسعودسعد.برآسود یک هفته بر جای جنگ
بیاقوت می رنگ داد آذرنگ.نظامی. || ( ص )روشن. منور :
بسنگ گران آمد آن سنگ خورد
مر آن سنگ این سنگ بشکست خرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ.فردوسی.

معنی کلمه آذرنگ در فرهنگ معین

( آذرنگ ) (ذَ رَ ) ۱ - (ص مر. ) آتش رنگ ، آذرگون . ۲ - روشن ، نورانی . ۳ - (اِمر. ) آتش ، آذر.

معنی کلمه آذرنگ در فرهنگ عمید

( آذرنگ ) ۱. اندوه، رنج، محنت: ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ / تو از مهر او روزوشب چون نهنگ (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۳ ).
۲. = دمار
۳. (صفت ) روشن: فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (فردوسی: ۱/۳۰ حاشیه ).
۴. آتش.

معنی کلمه آذرنگ در فرهنگ فارسی

( آذرنگ ) ۱ - ( صفت ) آتش رنگ آذرگون . ۲ - روشن نورانی . ۳ - ( اسم ) آتش آذر .
محنت رنج

معنی کلمه آذرنگ در فرهنگ اسم ها

اسم: آذرنگ (دختر، پسر) (فارسی) (تلفظ: āzarang) (فارسی: آذرنگ) (انگلیسی: azarang)
معنی: روشن و نورانی، آتش، آتش رنگ، نورانی، تابناک، آذرگون، روشن

معنی کلمه آذرنگ در ویکی واژه

(قدیم): درد، رنج، غم. ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ/ ... «ابوشکور»
آتش رنگ، آذرگون. روشن، نورانی. آتش، آذر.
(قدیم): حالتی که انسان مکرر دچار اشتباه در عملکرد داشته باشد، اشتباه کننده از روی سهو. من هم‌میشهَ بو یوله آذرم من همیشه این راه را اشتباه می‌روم.

جملاتی از کاربرد کلمه آذرنگ

غایبی از دوستان و حاضری زی دشمنان دشمنان را آذری و دوستان را آذرنگ
بادا ز بخت قسم ولی تو عاطفت بادا ز چرخ بخش عدوی تو آذرنگ
انصاف و عدل شاه بتدبیر ورای تو برداشت از جهان ستم و جور آذرنگ
گر کند چون برق اندر بادیه جولان عدوش آذرنگ تیغ اویش اورد در آذرم
به گردون رسید از بس آشوب جنگ به دریا نهیب و به کوه آذرنگ
چو گوگرد زد محنتم آذرنگ که در خاکم افکند چو بادرنگ
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
تا بدید از باد نیسان خاک گلزاری بود ز آب آذرگون کند دل مرد دانا آذرنگ
امیر (حمیدرضا آذرنگ) و آذر (نیکی کریمی) خانه پدری امیر را برای راه اندازی رستورانشان با شراکت پسرعموی امیر صابر (هومن سیدی) می‌فروشند. صابر برای شراکت با امیر از پدرش (فرید سجادی حسینی)پول می‌گیرد. همه چیز درست پیش می‌رود اما صابر پس از چند روز زیر همه چیز می‌زند و برای پول‌ها نقشه دیگری می‌کشد و درگیری او با امیر فاجعه بزرگی برای امیر و آذر می‌سازد…
عبدالحسین آذرنگ دربارهٔ مهاجر چنین می‌گوید:
خشم تو آذرست و حسود تو نان خشک هر نان خشک را رسد از آذر آذرنگ