آرام ده

معنی کلمه آرام ده در فرهنگ فارسی

( آرام ده ) ( اسم ) ۱ - آرام دهنده. ۲ - مسکن تسکین دهنده .

معنی کلمه آرام ده در ویکی واژه

آرام‌ده
آرام‌بخش. گفتارشان آرام‌ده است. «شهری»

جملاتی از کاربرد کلمه آرام ده

حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومی و انفصال قومی. صد هزار مدعی را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگی وی را بشربت طهوریت بنشانند. سرهای سروران قریش را بسی در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آری عقدی است که در اول بسته‌اند، و عطری است که در ازل سرشته‌اند، و خلعتی است که در کارگاه ازل بافته‌اند، و کس را بر آن اطلاع نداده‌اند.
سلطان فلک لرزان از بیم اذالشمس است آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را
وز آن پس به دستور پیغام ده به گفتار شیرینش آرام ده
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
لیلی ستن فروغ بخش دیده و آرام ده دل رمیده
آن را که نامه بدست راست دهند از عالم ملکوت هر لحظه‌ای هزار شربت کرامت و لطافت بر دست وی نهند، در آسمانها حدیث وی کنند، در حوالی عرش با مقرّبان مباهات از بهر وی کنند، آن گه او را بجنّات عدن برند، با حورا و عینا و ولدان و غلمان بنشانند. تاج وقار بر سرش نهند، بر مائده خلدش آرام دهند و از حضرت عزّت این ندا روان گشته که: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ می‌خورید و می‌آشامید ازین نعیم بهشت چنانک خواهید، از فزع اکبر ایمن گشته و بمقعد صدق رسیده کس را با شما حساب نه و ما را با شما عتاب نه. ایشان چون این ندا شنوند، آواز برآرند و گویند: الحمد للَّه الّذی صدقنا وعده. حمد آن خداوند را که وعده خود راست گردانید و ما را شراب وصل چشانید.
پخته نخواهم خام ده دلرا به می آرام ده!
تا چند هر دم از صبا در جنبش آید زلف تو آخر دمی آرام ده دلهای بی آرام را
بیارام و ما را تو آرام ده خرد را به آرام دل کام ده
قوله تعالی قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ. بزرگست و بزرگوار، خداوند کردگار، مهربان وفادار، بار خدای همه بار خدایان، و پادشاه همه پادشاهان، نوازنده رهیگان، راه‌نمای ایشان. دانست که ایشان بسزاء ثنای او نرسند و حق او نشناسند، و قدر عظمت او ندانند، بمهربانی و کرم خود ایشان را گرامی کرد و بنواخت، و بآن ثناء خود خود کرد آن گه با نام ایشان کرد، و ایشان را در آن بستود و نیک مردان کرد، و گفت: ای بندگان و رهیگان! مرا همان گوئید که من خود را گفتم، گوئید یا مالک الملک! ای پادشاه بر پادشاهی و پادشاهان! ای آفریننده جهان!، ای یگانه یکتا از ازل تا جاودان! ای یگانه یکتا در نام و نشان! ای سازنده کار کارسازندگان! ای بسر برنده کار بندگان بی‌بندگان! خداوندا، ستوده خودی بی ستاینده! خداوندا تمام قدری نه کاهنده نه افزاینده! خداوندا، بزرگ عزتی بی‌پرستش بنده! پادشاهی ترا انداز نیست، و کس با تو در پادشاهی انباز نیست! که خود بکست نیاز نیست: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یکی را برکشی و بنوازی، و یکی را بکشی و بیندازی، یکی را بانس خود آرام دهی و او را غم عشق خود سرمایه دهی، تا بی‌غم عشق تو آسایش دل و آرام جانش نبود،