معنی کلمه آسيا در لغت نامه دهخدا
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.کسائی.چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته آسیاست.کسائی.هم اندر دژش کشتمند و گیا
درخت برومند و هم آسیا.فردوسی.ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّه آسیا.فردوسی.چه جای نشست تو بود آسیا
پر از گندم و خاک و چندی گیا؟فردوسی.بدو گفت کای شاه خورشیدروی
بدین آسیا چون رسیدی بگوی.فردوسی.همی تاخت جوشان چو از ابر برق
یکی آسیا دید بر آب زرق
فرود آمد از اسب شاه جهان
ز بدخواه در آسیا شد نهان.فردوسی.چنان برخروشیدم از پشت زین
که چون آسیا شد بر ایشان زمین.فردوسی.یکی آسیا دید در پیش ده
نشسته پراکنده مردان مه.فردوسی.یکی کوهش آمد به ره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.فردوسی.که در آسیاماهروی ترا
جهاندار و دیهیم جوی ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.فردوسی.آسمان آسیای گردان است
آسمان آسمان کند هزمان.لبیبی.تا دل من آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا [ بر ] سر مرا.لبیبی.دوستا جای بین و مرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو آس.لبیبی.آسیای زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد و نی حزین.ناصرخسرو.این جای فنائی چه آسیائیست
آن دیگر بی شک چو آسیا نیست.ناصرخسرو.بسنگ آسیا ماند بگردش
فرود آید همی چون سنگ بر سر.ناصرخسرو.چیست بنگر ز آسیا مر آسیابان را،غله
گر نبایستیش غلّه آسیا ناراستی.ناصرخسرو.گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سر موش آسیا.ناصرخسرو.