معنی کلمه بساک در لغت نامه دهخدا
هر یک بر سر بساک مورد نهاده
آبش می سرخ و زلف و جعدش ریحان.رودکی.من بساک از ستاک بید کنم
با تو امروز جفت سبزه منم.رودکی ( از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1194 ).چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته آسیاست.
رودکی ( از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1211 ).
همه امیدش آنکه خدمت تو
بسرش بر نهد ز بخت بساک.ابوالفرج رونی.ز زیور همه غرق در سیم و زر
بساکی ز گل برنهاده به سر.اسدی.همچو خاک جناب شاه جهان
خاک پایت مراست تاج بساک.شمس فخری.