معنی کلمه ابتر در لغت نامه دهخدا
نخست روز که دریا ترا بدید بدید
که پیش قدر توچون ناقص است و چون ابتر.فرخی.ور از مروت گویند از مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر.فرخی.گر چیز نیستند برون از مزاج تن
امروز نیز لاشی ومجهول و ابترند.ناصرخسرو.گر این قصیده نیامد چنانکه درخور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.مسعودسعد.عمل بی نام او جاهل امل بی بزم او واله
سخا بی فعل او ناقص سخن بی قول او ابتر.مسعودسعد.باندیشه اندر نگنجد مدیحت
که مدحت تمام است و اندیشه ابتر.ازرقی.تو پیش از عالمی گر چه در اوئی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر.انوری.زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی عقیم خاطر جوقی مقیم ابتر.خاقانی.ظاهرش مرگ و بباطن زندگی
ظاهرش ابترنهان پایندگی.مولوی.قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری ، همیان و کیسه ابتر است.مولوی.خاصه خرقه ی ْ ملک دنیا کابتر است
پنجدانگ هستیش دردسر است.مولوی.که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر و ابتر است.مولوی.مرکب چوبین بخشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است.مولوی.باد تنداست و چراغ ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری.مولوی.تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند، نیم نی ، چون ابتری.مولوی.|| بریده. مقطوع. || مرد بی فرزند. بی عقب. بلاعقب. بی فرزندشده. کسی که فرزند و خلیفه ندارد. || مردم بی خیر. کار بی خیر. || زیانکار. || مار کوته دم. مار دم کوتاه. ماری کشنده. ماری خبیث و کوتاه دم. مؤنث :بَتْراء. || ( اصطلاح عروض ) فَعْ که از فَعولُن خیزد در عروض. ( المعجم ). ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مدید که مشتمل بر حذف و قطع باشد. || توشه دان بی دستگیره. || دلو بی گوشه. دلو بی دسته. || ( اِخ ) لقب مغیرةبن سعید و ابتریه فرقه ای از زیدیه که بدو منتسبند. || نام جائی به شام.