بجده

معنی کلمه بجده در لغت نامه دهخدا

( بجدة ) بجدة. [ ب َ دَ / ب ُ ج ُ دَ ] ( ع اِ ) حقیقت کار. کنه آن. اندرون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیت شخص. سرّ کار. ( ناظم الاطباء ). باطن چیزی. باطن کار. ( از اقرب الموارد ). هو عالم ببجدة امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. ( از اقرب الموارد ). || اصل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || صحرا. ( منتهی الارب ). بیابان. ( ناظم الاطباء ). || دانستن. علم. ( منتهی الارب ). عنده بجدة ذلک ؛ ای علمه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ابن بجدة؛ دانای حقیقت کار و کنه آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دلیل. هادی. ( منتهی الارب ). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. ( از اقرب الموارد ): انا ابن بجدتها. || کسی که از گفته خود برنگردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بجده در فرهنگ معین

(بَ جْ دَ یا بُ جُ دَ ) [ ع . ] ( اِ. ) باطن و حقیقت کاری .

معنی کلمه بجده در فرهنگ فارسی

حقیقت کار 

معنی کلمه بجده در ویکی واژه

باطن و حقیقت کار
 

جملاتی از کاربرد کلمه بجده

سخن او باریک شد، ویرا بکلام منسوب کردند و مهجور کردند، و از مکه بیرون کردند، و بجده رفت، آنجا ویرا قاضی کردند ویرا سخن است نیکو. گویند که پیش از جنید برفت در سنه احدی و تسعین و مائین
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومی از اعراب بحج می‌آمدند و براه در تجارت روا نمی‌داشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوی نیامیزیم، در دهه ذی الحجة دست از بیع و شری باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنی را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومی گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفته‌اند که ترویه از آب دادن است، یعنی که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّی الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر می‌نمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنی عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را می‌جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفته‌اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و می تضرع و زاری کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته‌اند یعنی که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفته‌اند که عرفات از آنست که دوستان خدای آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو علی سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کاری از پیش نمی‌بردند، برگشتم و روی بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسی سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندی آگاهیشان نبودی، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسی سؤال کرد از پیر بزرگ که ای شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمی ایشان را بیند، و نه هر کسی بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
وَ قُلْنَا اهْبِطُوا گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وی از این جوز هندی بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوی مشرق. و گفته‌اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالای وی از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز می‌نهاد پاره موی سر وی باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان می‌شنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید می‌دید، و بوی بهشت می‌یافت و استیناس بآن می‌گرفت.