توجع

معنی کلمه توجع در لغت نامه دهخدا

توجع. [ ت َ وَج ْ ج ُ ] ( ع مص ) دردمند و رنجور گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دردمند گردیدن. ( آنندراج ). درد پیدا شدن. ( غیاث اللغات ). درد یافتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || نالیدن. دردمندی نمودن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). اندوه نمودن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ازاقرب الموارد ) : بسیار تأسف خورد و توجع نمود . ( تاریخ بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). هارون پوشیده کسان گماشته بود تا هرکس زیر دار جعفر گشتی و تندمی و توجعی نمودی و ترحمی ، بگرفتندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190 ). او را دید قطرات حسرات بر رخساره ، با تململ و تذلل و توجع و تفجع. ( تاریخ بیهق ص 174 ). به توجع و تأسفی هرچه تمامتر و تفجع و تلهفی هرچه بیشتر فراهم آمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454 ). || مرثیه گفتن مرده را، یقال : توجع لفلان ؛ ای رثی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه توجع در فرهنگ معین

( تَ وَ جُُ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - دردناک شدن ، ا ز درد نالیدن .۲ - با کسی اظهار همدردی کردن .

معنی کلمه توجع در فرهنگ عمید

۱. دردمند شدن.
۲. دردناک شدن.
۳. از درد نالیدن، شِکوه از درد کردن.
۴. برای کسی اندوه خوردن و اظهار همدردی کردن.

معنی کلمه توجع در فرهنگ فارسی

دردمندشدن، دردناک شدن، ازدردنالیدن
۱ -( مصدر ) ۲ - دردناک شدن نالیدن از درداز درد شکایت کردن . ۳ - همدردی کردن ( باکسی ) اندوه خوردن ( برای کسی ) . ۴ - ( اسم ) دردناکی دردمندی . ۵ - همدردی . جمع : توجعات .

جملاتی از کاربرد کلمه توجع

رحم الاعادی لوعتی و توجعی ما لحبة یعرضون نفورا؟
و چون یکچندی بگذشت روزی فنزه غایب بود بچه او در کنار پسر ملک جَست و به نوعی او را بیازرد. آتش خشم شاه‌زاده را در غرقاب ضجرت کشید تا خاک در چشم مردی و مروّت خود زد، و الف صحبت قدیم به باد داد، پای او بگرفت و گرد سر بگردانید و بر زمین زد، چنانکه برفور هلاک شد. چون فنزه بازآمد بچه خود را کشته دید، پرغم و رنجور گشت و در توجع و تحسّر افتاد، و بانگ و نفیر به آسمان رسانید، و می‌گفت: «بیچاره کسی که به صحبت جبّاران مبتلا گردد، که عقده عهد ایشان سخت زود سست شود، و همیشه رخسار وفای ایشان به چنگال جفا محروم باشد، نه اخلاص و مناصحت نزدیک ایشان محلی دارد و نه دالت خدمت و ذمام معرفت در دل ایشان وزنی آرد، محبت و عداوت ایشان بر حدوث حاجت و زوال منفعت مقثور است، عفو در مذهب انتقام محظور شناسند، اهمال حقوق در شرع نخوت و جبروت مباح پندارند، ثمره خدمت مخلصان کم یاد دارند، و عقوبت زلت جانیان دیر فراموش کند، ارتکابهای بزرگ را از جهت خویش خرد و حقیر شمرند، و سهو‌های خرد از جهت دیگران، بزرگ و خطیر دانند، و من باری فرصت مجازات فایت نگردانم و کینه بچه خود ازین بی رحمت غادر بخواهم که همزاد و هم‌نشین خود را بکشت، و هم‌خانه و هم‌خوابه خود را هلاک کرد.» پس بر روی ملک‌زاده جست و چشمهای جهان‌بین او برکند، و پروازی کرد و بر نشیمن حصین نشست.
امیر بتعجّب بماند از حال راستی این مرد فی الحیوة و الممات‌ و وی را بسیار بستود؛ و هرگاه که حدیث وی رفتی، توجع‌ و ترحم‌ نمودی و بو الحسن عبد الجلیل را دشنام دادی و کافر نعمت‌ خواندی.
کان علاء الدین حافظ دهرنا حوی سمتاد هر تریح و توجع
منهم الیهم شکوتی و توجعی ما انصفون ولم اجد مستنصفا
و از مضمون ضمیر مصیبت زده آن کس تنسم تواند کرد که بارها به سوز آن مبتلا بوده باشد و هم از آن نوع شربتهای تلخ تجرع کرده. و من امروز از دل خویش بر عقیدت ملک دلیل می‌توانم کرد و کمال حسرت و ضجرت او به چشم خرد می‌توانم دید؛ و فرط توجع و تاسف من نمودار حال اوست. و نیز متیقنم که هرگاه ملک را از بینایی پسر یاد آید، و من از بچه خود براندیشم، تغیری و تفاوتی در باطنها پیدا آید، و نتوان دانست که ازان چه زاید. در این صحبت بیش راحتی نیست، مفارقت اولی‌تر.
عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و صف معشوق بود یا بدید جمالش و از آن است که دل از درد و وجع و احتراق در نالش باشد دایماً زیرا که آتش ظاهر ارکان سوزد و این آتش جان سوزد همانا نارُ اللّهِ المُوقَدَةُ الّتی تَطَلِعُ عَلَی الْأفئِدةِ عبارت ازین آتش بود و مثال او در اعتقاد عذاب گورست مرده در عذاب گور متألم و سوخته و متوجع و دردمند، و آتش و ضرب پدید نه همچنین درد و وجع و تألم و احتراق عشق موجود و اسباب آن ناپیدا، عاشق بیخواب و بی قرار و بی‌آرام می‌نالد و می‌زارد خلق بیخبر نمک ملامت بر جراحت او می‌پاشند و در هنگام سوزش او خاموش می‌باشند و بدان راه نبرند عجب تر آنست که معشوق گوید دور باش:
پادشاه از استماع این مقدمات، متوجع و متالم شد و با خود گفت: بزرگان گفته اند: «الملک عقیم و لا ارحام بین الملوک و بین احد». اگر صفت پادشاه آن بودی که از فرزند و پیوند و اولیا و اقربا به اجترام های قبیح و ارتکاب های شنیع، عفو و اغماض فرمودی، الملک عقیم در شان او نیامدی و لا ارحام بین الملوک حشو بودی و فحوای این قضایا و مضمون این اشارات آنست که سلطنت، مفسدت احتمال نکند و ریاست مرحمت و شفقت بر نگیرد و صلت رحم دافع و مانع سیاست نگردد و قرابت و خویشی، حایل عدل و حاجب انصاف نشود و اگر پادشاه در هر یک از اولیای دولت به چشم رافت و عاطفت نگرد و مصالح ملک و دولت مهمل گذارد، مملکت اختلال و انتشار پذیرد و حاسدان و قاصدان از اطراف ممالک سر برآرند و دستهای تطاول و تعدی دراز کنند و آن غفلت، مهیج فترت شود و فترت سبب زوال دولت و انتقال ملک گردد. ازین وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند و آن را تاریخ روزنامه عدل و انصاف گردانند. دستور ششم که در بسیط مملکت، تمکین چهار ارکان داشت و بر آسمان دولت تاثیر خسرو اختران، چون این خبر بشنید که شاه فرزند را سیاست فرمود، در وقت، مسرعی به جلاد فرستاد و فرمود که در سیاست شاهزاده توقف کن تا من در پیش شاه روم و در مصلحت توقف و ترک تعجیل سیاست باری با وی سخن گویم و احماد ترک مسارعت در آن باز نمایم.