ذمام

معنی کلمه ذمام در لغت نامه دهخدا

ذمام. [ ذِ ] ( ع اِ ) حق. واجب. || حرمت. آب رو. || زینهار. ( دهار ) ( نطنزی ). ایلاف. ج ، اَذِمّة. || چاههای اندک آب. || دیوان ذمام ، ظاهراً دیوان رسیدگی به دعاوی بوده است.
ذمام. [ ذِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ذمیم. و ذِمَّة.

معنی کلمه ذمام در فرهنگ معین

(ذِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حق ، واجب . ۲ - حرمت ، آبرو . ۳ - زینهار، امان .

معنی کلمه ذمام در فرهنگ عمید

۱. حق.
۲. حرمت.
۳. واجب.
۴. زینهار.

معنی کلمه ذمام در فرهنگ فارسی

حق، حرمت، واجب، ینهار، اذمه جمع
( اسم ) ۱ - حق واجب . ۲ - حرمت آبرو . ۳ - زینهار امان . ۴ - تامینی که مسلمانان در جهت دعوت بمتخاصمان دهند امان مطلق .

معنی کلمه ذمام در ویکی واژه

حق، واجب.
حرمت، آبرو.
زینهار، امان.

جملاتی از کاربرد کلمه ذمام

اسعد فقد اقبل وجه النهار واقض ذمام الورد والجلنار
و منه الملک محمل النواحی و منه الشرع مرعی الذمامی
هر که او را دین بود مخلص بود در عهد تو تا که در دین مخلص عهدش همی خواهد ذمام
زهی خصال تو زیباتر از وفای امید زهی نهاد تو نیکوتر از قضای ذمام
فمن المعزی هاشماً فی اصره شطت معاینها و ضیم ذمامها
و عن ابی بن کعب قال کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمة اللَّه علی و علی اخی موسی لو لم یحمله الحیاء علی اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لرای من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.
فقال لهم رسول اللَّه (ص) الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلّی سبیلهم فانزل اللَّه هذه الایة.
قوله تعالی: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ مستمعان مختلف‌اند و درجات ایشان بر تفاوت، یکی بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکی بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکی بحق شنید با نفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته یادگار ازلی رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلی گشته. بو سهل صعلوکی گفت: مستمع در سماع میان استتار و تجلّی است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند. و باین معنی حکایت کنند از منصور مغربی گفت: بحلّه‌ای از حلّه‌های عرب فرو آمدم جوانی مرا مهمانی کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وی پرسیدم گفتند: بنت عمّی آویخته وی گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمه خویش فرا رفت، غبار دامن وی در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت: ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جئت مستشفعا الیک فی امر هذا الشّاب فتعطفی علیه فیما به من هواک.
و یقال انّی اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فی تیه وفاقکم و فی عصمة افعالکم و فی تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالی لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی.
و نیز او را امانی داده ام و دالت صحبت و ذمام معرفت بدان پیوسته