آخرها

معنی کلمه آخرها در ویکی واژه

(گفتگو): روزها، ماه‌ها، یا سال‌های اخیر، اواخر. تا این آخرها بچه‌ها در مکتب درس می‌خواندند.«دهخدا»
آخرها از دو کلمه آخر - ها شکل گرفته، و به معنی همیشه ریزش یا دائم فرو ریختن است مانند آبشار.

جملاتی از کاربرد کلمه آخرها

و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الی رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الی الارض.
و بعد از آن شنودیم که برادر ما، امیر محمّد را اولیا و حشم در حال‌، چون ما دور بودیم، از گوزگانان بخواندند و بر تخت ملک نشاندند و بر وی بامیری سلام کردند و اندر آن تسکین وقت‌ دانستند، که ما دور بودیم، و دیگر که پدر ما هر چند ما را ولی عهد کرده بود بروزگار حیات خویش، درین آخرها که لختی زاج او بگشت‌ و سستی‌ بر اصالت رأیی‌ بدان بزرگی که او را بود، دست یافت‌، از ما نه بحقیقت آزاری نمود، چنانکه طبع بشریّت‌ است و خصوصا از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحقّ جایگاه ایشان باشد، ما را بری ماند که دانست که آن دیار تاروم‌ و از دیگر جانب تا مصر طولا و عرضا همه بضبط ما آراسته گردد تا غزنین و هندوستان و آنچه گشاده آمده است‌ ببرادر یله کنیم‌ که نه بیگانه را بود تا خلیفت ما باشد و باعزاز بزرگتر داریم‌ .
شیخ الاسلام گفت: کی ذوالنون را گفتند: که مرید کیست؟ و مراد کیست؟ گفت: المرید یطلب والمراد یهرب. شیخ الاسلام گفت: مرید می‌طلبد و بازو صدهزار نیاز، و مراد می‌گریزد و با او صدهزار نیار. و گفت: پیشین کسی که موی در پای من مالید، احمد حبشی بود، که وقتی بسر بازار پیلوران در سرای در ربض فرا من رسید بابوسعید معلم کی بنزدیک تربت شیخ ابواسحق شهریار در گورست بپارس. القصه الی آخرها ایشان با یکدیگر در مناظره بودند، کی مریدمه یا مراد؟چون فرا من رسیدند گفتند. آنکه حاکم آمد من گفتم: لامرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لاحدو لارسم و هوالکل بالکل آن بوسعید مرقعی داشت سپید بینداخت و بانگی چند بکر دو رفت، و حبشی در پای من افتاده و موی سپید در پای من می‌مالید، الحکایه.
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یعنی: التابعین و هم الذین یجیئون بعد المهاجرین و الانصار الی یوم القیامة ثمّ ذکر انّهم یدعون لانفسهم و لمن سبقهم بالایمان بالمغفرة فقال: یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا غشّا و حسدا و بغضا. لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و کلّ من کان فی قلبه غلّ لاحد من الصحابة و لم یترحّم علی جمیعهم فانّه لیس من عناه اللَّه بهذه الآیة، لانّ اللَّه رتّب المؤمنین علی ثلاثة منازل: المهاجرین، و الانصار، و التابعین الموصوفین بما ذکر اللَّه، فمن لم یکن من التابعین بهذه الصفة کان خارجا من اقسام المؤمنین. قال ابن ابی لیلی: النّاس علی ثلاثة منازل: الفقراء، المهاجرون وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ فاجهد ان لا تکون خارجا من هذه المنازل و روی عن عائشة رضی اللَّه عنها قالت: امرتم بالاستغفار لاصحاب محمد (ص) فسبّبتموهم سمعت نبیّکم (ص): «لا تذهب هذه الامّة حتی یلعن آخرها اوّلها».
قال عثمان بن عفان: من قرأ فی لیلة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الی آخرها، کتبت له بمنزلة قیام لیلة.
قوله تعالی: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ الی آخرها.. مصطفی (ص) گفت: هر که خواهد تا قیامت کبری نقدی بیند و احوال رستاخیز برو آشکارا گردد، گوی: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ بر خوان تا سیاست و صعوبت آن روز او را معلوم گردد.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکی در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانی آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالی نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگی حال او راه وی از مکر خالی نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین‌گاه مکر هر ساعت بر می‌گشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفی ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردی، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوی استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او می التجا کردند، و او صلی اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جای ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وی گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْری‌ بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضی شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی‌ و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الی آخرها.
و قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایّام من کلّ فتنة تکون فان خرج الدجّال فی تلک الثّمانیة عصمة اللَّه من فتنة الدجّال، و من قرأ الآیة الّتی فی آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ الی آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی مکّة حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه حتّی یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه و یستغفرون له حتّی یستیقظ.
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشی‌ء انّما نوجر علی ما نعطی و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالی: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علیّ من هذا شی‌ء انّما وعد اللَّه النّار علی الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالی هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شی‌ء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابی وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبی قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
و روی انّه قال (ص) صلاح اوّل هذه الامّة بالزهد و الیقین و یهلک آخرها بالبخل و الامل.