اباعد

معنی کلمه اباعد در لغت نامه دهخدا

اباعد. [ اَ ع ِ ] ( ع ص ، اِ )ج ِ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب.

معنی کلمه اباعد در فرهنگ معین

(اَ عِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ابعد، بیگانگان ، آنان که نسبت دور دارند.

معنی کلمه اباعد در فرهنگ عمید

کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند.

معنی کلمه اباعد در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع : ابعد ۱ - دوران بیگانگان . ۲ - دورتران مقابل اقارب .

معنی کلمه اباعد در ویکی واژه

جِ ابعد؛ بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند.

جملاتی از کاربرد کلمه اباعد

و ارسطاطالیس کسی را که حال او در تجاذب قوی بر این صفت بود تشبیه کرده است به شخصی که او را از دو جانب می کشند تا به دو نیمه شود یا از جوانب مختلف تا پاره پاره شود، ولکن چون قوت تمییز را که خلیفه خدای، جل جلاله، است در ذات انسان حاکم قوی کند تا او شرایط اعتدال و تساوی نگاه دارد هر یکی با حق خود رسند و سوء نظامی که از کثرت متوقع بود مرتفع شود. پس چون از تعدیل نفس بر این وجه فارغ شود واجب بود تعدیل دوستان و اهل و عشیرت هم بر این صفت، و بعد ازان تعدیل اجانب و اباعد، و بعد ازان تعدیل دیگر حیوانات، تا شرف این شخص بر ابنای جنس او ظاهر شود و عدالت او تمام گردد. و چنین شخصی که در عدالت تا این غایت برسد ولی خدای، تعالی، و خلیفت او و بهترین خلق او بود، و به ازای این، بترین خلق خدای کسی بود که اول بر خود جور کند، و بعد ازان بر دوستان و پیوستگان، و بعد ازان بر باقی مردمان و اصناف حیوان، به اهمال سیاسات، چه علم به ضدین یکی بود، پس بهترین مردمان عادل بود و بدترین جائر.
و بعد: فقد ادمی وفاه سید الجیل جرحا لایلتحم فتوره و امات موت الفاضل النبیل قلبا لایرجی نشوره، یا لها من مصیبه خصت بالانفس وعمت فی الافاق ملاءت من الدموع اقداح الاحداق لقد انهدم من ارکان الدین رکن لایمکن قیامه و ثلم فی الاسلام ثلمه لایسد انثلامه، اندرست مدارس الاحکام و عطلت معالم الحلال و الحرام، بکت علیه السماء بدموع ساجمه و تفجعت الارض بنفوس راجمه، ناحت علیه العنادل و انثکلت بر زئه الفضایل، قد کان علما بین العلماء و تاجا علی رأس الفضلاء سراجا و هاجا یستضئی باشراقه الاقارب و الاباعد وشجره مورقه یستظل بافنانها الصادر و الوارد و کان لحقایق اخبار النبی ص و الائمه خبیرا ولد قایق اسرار الوحی و التنزیل شرحا کبیرا نشر من طیب الافاده ما کان ریا و امر بالبر و المعروف مادام حیا و نهی النفس عن الهوی، فان الجنه هی الماوی عرضت علی المهموم هموم لاتقبل منه عدلا و صرفا و تجرع بفقده کاسا من الحزن صرفا، کم لیله بن ضجیع آلام و احزان و صباح اتبکرت فجیع هموم و اشجان و کم شفقت حبیب التجلد و الاصطبار و نزعت قمیص السکنیه و الوقار و الاولی ان نستمسک بعروه الصبر و الاستسلام سیما السید الاجل ادام الله سلامته و نشر فی الاقطار افاضته اوفق بالانقیاد لقضاء الله و ما قدره و الاستسلام برضائه و ما امره لما فیه من العلم و الحلم و العقل و الفضل و المعرفه بمجاری الاقدار و اختلاف اللیل و النهار و لو کانت الدنیا تدوم لاهلها لکان رسول الله فیها مخلدا
زروی بر مقتضایِ فرمان سویِ ایشان رفت و آنچ واجب بود از وظایفِ این خدمت بجای آورد و استرضاءِ جوانب از مؤالف و مجانب و اقارب و اباعد و موالی و معاند و مضایق و مسامح و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام باتمام رسانید و همه را بخدمتِ زیرک شتابانید ، چون عتبهٔ خدمت ببوسیدند و بعنایت و شفقت مخصوص گشتند و بنیانِ عدل و رأفت مرصوص یافتند و هر آنچ بسمعِ جمع رسیده بود ، ببصرِ بصیرت مشاهده کردند و تشدیدِ معاقدتِ ایمان و تجدیدِ معاهدت بر مبانیِ ایمان بجای آوردند ، مثال یافتند که همه با مواطنِ خویش مکرّم و مسلّم بازگردند. این آوازه بجملهٔ ددان نواحی رسید . وقارِ انبوهی لشکر و حشر از اصنافِ جانوران در دلِ ایشان نشست و از احکامِ بنیادِ آن تدبیر که در اوضاع و احکامِ پادشاهی نهادند ، بیندیشیدند ، تفزّعی و توزّعی در خواطرِ مفسدان پدید آمد . اطماعِ فاسد از افتراس و اختلاسِ ایشان برگرفتند ، نظر بر کوتاه‌دستی و خویشتن‌داری نهادند و در خفضِ عیش و لذّتِ عمر با من و استنامت و فراغِ دل و استقامتِ حال در آن مراتع و مراعی بی زحمتِ حافظ و منّتِ راعی بسر می‌بردند .